#همیشه_یکی_هست_پارت_10
اقدس خانوم پشت بندش گفت :
- همين امشب جل و پلاست و جمع ميكني از اينجا ميري . شير فهم شدي ؟
پوزخندي تحويلش دادم و گفتم :
- گدا خونت مال خودت و امثال اينا . شوهر بدبختت و دق مرگ كردي حالا نوبت همسايه هاته ؟! اگه توام بخواي ديگه تو اين دخمه نميمونم .
اقدس دستش و به كمرش زد و با چشمايي كه ازش آتيش ميباريد گفت :
- ديگه داري گنده تر از دهنت حرف ميزني ! هِري . خوش اومدي . زودتر از اينا بايد مثل سگ مينداختمت بيرون . تقصير منه كه دلم واسه تنهاييت سوخت . تو مثل گربه ميموني هر چي هم بهت خوبي كنم بازم برميگردي چنگول ميندازي !
پشتم و بهش كردم و به سمت اتاقم رفتم . پشت سرم فحشهايي رو كه نثار خودم و بابام ميكرد و ميشنيدم ولي حوصله ي قيل و قال الكي رو نداشتم . به حرف گربه كوره كه بارون نميومد !
خودم و توي اتاقم انداختم . حالا سرورم ديگه باهاش هم صدا شده بود . اونم از يه جاي ديگه داشت ميسوخت . آمار شوهرش و داشتم كه با بيوه زناي محل ميپريد ولي سرور عين سگ از آقا صابري ميترسيد و جرات نداشت لام تا كام حرف بزنه . حالا داشت دق دليش و سر من در مياورد . مردك ه*ر*زه چند بار نگاهاي بدش و روي خودم ديده بودم ولي به پشتوانه ي دوستاي هفت خطي كه داشتم جرات نداشت طرفم بياد . ميدونست هر كاري بكنه بدجور پاش و ميخوره .
ديگه جام تو اون خونه نبود . عجب غلطي كردم گفتم ميرم ها ! حالا كدوم قبرستوني برم ؟ ولي بلبل بود و حرفش هر جور شده بايد تا شب يه جايي جور كنم . حالا موقتي هم بود اشكال نداشت . بايد پوز سرور و اقدس و به خاك ميماليدم .
لباسام و پوشيدم و دوباره از اتاقم بيرون زدم . سرور و اقدس با چشماي به خون نشسته من و نگاه ميكردن . اقدس گفت :
- امشب رفتي هستي ديگه ؟
- آره از اين دخمه ميرم امشب .
با لحن مسخره اي گفت :
- خير پيش . برو ببينم كجا ميخواي سرپناه بهتر از اينجا گير بياري .
داشتم از در بيرون ميرفتم كه پريناز كوچولو دويد و خودش و به من رسوند . هنوزم چشماش ناراحت بود گفت :
- بلبل ميخواي بري ؟
گونش و نوازش كردم و گفتم :
- آره ميرم .
- من اينجا تنها ميمونم . تورو خدا نرو .
خواهش كردنش دلم و ريش كرد ولي چاره چي بود ؟ اين بچه ي 5 ساله چي از حرفايي كه اقدس و ننش زده بودن ميدونست ؟
خم شدم و گونش و ب*و*سيدم گفتم :
- هر جا هم كه برم بازم بهت سر ميزنم فندق .
صداي سرور و شنيدم :
- پريناز بيا اينجا .
romangram.com | @romangram_com