#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_99

-حتما!

بلند می شود بلند می شوم،پیر شده!بدرقه اش می کنم وبه اتاق برمی گردم.

نگاهی به درخواست نامه می اندازم،در بدون مقدمه باز می شود ومن انتظار این مرد را دو

روز است که می کشم.در را می بندد و من دست از خیرگی برنمی دارم.از پشت میز کنار

میایم.دلم برای دیدنش بی تابی ها کرده...در تمام مدتی که از کار کردنم در اینجا می گذرد تا حد امکان خودش را از من پنهان کرده .قدم بر می دارد ودرست در دوقدمی ام می ایستد.لب می زند

 -چی تو فکرته؟!

 حالا می توانم قهوهای های تیره اش را از نزدیک ببینم وان خط دوست داشتنی سفید را وهیکلی که ورزیده تر شده است.نگاهم را با ولع به تک تک اجزای صورتش می دوزم،دستم را مشت می کنم تا مبادا سرخود شود برای لمس کردن ته ریشی هایش! 

-این بازی ها برای چیه گلسا؟!دوباره کجا رو گند زدی که اویزون من شدی؟!

اخم می کنم"گند زده ام؟!"

-مواظب حرف زدنت باش؟!

اخم کمرنگی می کند اخمش بیشتر نشانه تمسخر است وبعد قه قهه اش اتاقم را پر می کند میخندد عصبی می خندد!نیش می زند

-جایی هم گذاشتی که کسی مواظب باشه؟!!

صورتش جدی می شود

-یا اینکه توی این چهار سال سرت به تخته سنگی چیزی تو استرالیا خورده؟!

با تفریح نگاهم می کند وچرخی دورم می زند.بر نمی گردم تا دوباره خودش رو برویم می

ایستد.دستش را داخل جیبش فرو می برد،کمی خم می شود 


romangram.com | @romangram_com