#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_100

-یا فکر می کنی چون طلاقت رو ندادم خبرائیه؟!یا شایدم با خودت فکر کردی یاسین که یه عمراحمق بوده سوارش شدم بازم سواری میده،رگ خواب و افسارشم دستمه!میرم جلو پدر و مادرش چهار تا قطره اشک ویه کم اه و زاری ...تموم میشه؟!

"لبخند ناخوداگاه روی لبم می نشیند اگر یاسین در مقابل درخواست پدر ومادرش کاری از دستش برمی امد دیگر چه لزومی داشت که به دیدن من بیاید!؟"

لبخندم کفری اش می کند.هم او می داند که من گلسای چهار سال پیش نیستم وهم من میدانم

اودیگر یاسین ارام گذشته!

یقه کتم را چنگ می زند وبه خودش نزدیک می کند از خشونتش جا می خورم ولی تغییری در صورتم نمی دهم

-ببین دختر جون اونی که تو ذهنته دوتا گوش داره ویه دم که من هیچ شباهتی بهش ندارم..

باز لبخند می زنم

-به احترام پدر و مادرت 4سال صبر کردم تا پستش تغییر کنه براش مشکلی پیش نیاد،4ماه

دیگه تموم میشه  وطلاقت رو میدم..

دستم را روی سینه اش می گذارم و نرم به طرف گردنش سوق می دهم سعی می کند بی توجه باشد ولی صدایش لرزش محسوسی می گیرد! 

-فکر کردی با انداختن پدرومادر من وخودت وسط می تونی دوباره دورم بزنی؟!

انگشتم را روی گردنش نوازش گونه حرکت می دهم زیر انگشتانم داغ می شود و یقه ام نامحسوس شل!

لحنم جدی است بر عکس نوازش انگشتانم که سرشار از لطافت است،خال قهوه ای را زیر انگشتم لمس می کنم

-برگشتم جبران کنم یاسین..

"یادم می اید چقدر دلم برای لمس این خال قهوه ای تنگ شده"

-دوست دارم ولی دیر فهمیدم..


romangram.com | @romangram_com