#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_94
بغضش می ترکد
-گفت تنهام نمی زاره،...گفت هم میشه شوهرم هم مادرم هم پدرم...گفت بگی نه دیگه هیچوقت منو نمیبینی..
دستی به صورتم می کشم میدانم دوستش دارد،میدانم خراب کرده است ورویی برای برگشتن به فرزاد را ندارد.
بلند می شوم؛ دیگر میدانم جوابش به فرزاد صالح چیست.می گذارم گریه کند تا سبک شود.به اتاق دیگری می روم امشب را چشم بر هم نمی گذارم از خودم می پرسم "من به چه حقی با ان همه اتهام باز روی داشتن یاسین را دارم؟!"
"دلت که برود دنیاهم نخواهد تو می خواهی"
************************************
**********************************
گذشته...
داخل اتاقم کز کرده ام همان گوشه،ولی نه ان گوشه ارامم می کند نه اتاقم.دلم یاسین می خواهد ونوازش هایش را،دلم اغوشش را می خواهد وارامش حضورش را،دلم حرف های معجزه گرش را می خواهد...نبود سه هفته ای یاسین دیوانه ام کرده،نمی دانم چه کار کرده ام،احساس می کنم هر ان امکان دارد از فشار روحی که متحمل می شوم دیوانه شوم،به عقب و جلو تکان می خورم...یاسین را می خواهم واتاق خوابمان را...
بلند می شوم ومانتویم را تن می کنم،اشتبا کرده ام باید قبل از انکه کسی بفهمد همه چیز را جمع وجور کنم.
نکند یاسین احضاریه را دیده باشد؟!ناراحتی اش را دوست ندارم وقتی از چیزی دلخور می شود دعوایم نمی کند،سرم داد نمی کشد فقط نادیده ام می گیرد واین برایم از مرگ هم بدتر است.
باید زودتر به خانه بروم،سه روز است به خانه نرفته ام ومی دانم امروز صبح یاسین از المان برگشته. شالم را برمی دارم.
صدای مبایلم بلند می شود"یاسین است" نه!؟ این را نمی خواهم. جواب نمی دهم تا خاموش می شود.صدای زنگ در میاید ولحظاتی بعد صدای مکالمه ارام یاسین با پدر ومادرم. خدا را صدا میزنم! دوست دارم بروم و بغلش کنم...نوازشم کند وزیر گوشم زمزمه کند تا ارام شوم .از غلطی که کرده ام بگویم، بگوید اشکال ندارد ، بگوید مهم نیست ... ارامم کند...
صدای زنگ حیاطمان می اید وناقوس صدای یلدا می پیچد!
romangram.com | @romangram_com