#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_93

صدایش را پشت سرم می شنوم

-بافرزاد حل میشه حتما؟

بر می گردم و محکم می گویم

-البته که حل میشه!

پوزخند می زند ودستش را به طرف سیگار  روی اپن می برد،پیش دستی می کنم وسیگار را داخل سطل اشغال پرت می کنم.از افتضاح دیشبش هنوز عصبانیم.

-بس کن ارام؟تمام زندگیت رو گند زدی یه بار مثل ادم باش؟؟

نفس می گیرم

-چی گفت؟

چشم هایش پر شده اند اهمیت نمی دهم.

-اون موقع که باید کمکم می کرد نکرد!

-تو اصلا فرصت دادی بهش؟

-نه!

-روی پیشنهاد خواستگاریش فکر کن این اولین و اخرین کار درسته زندگیته؟

بغض می کند ومن می دانم زیاده روی کرده ام ولی برای ارام سرکش لازم است.به طرف اتاقش می رود. میدانم در چه شرایط روحی بدی قرار دارد،اگر فرزاد را باز پس بزند دوباره بر می گردد به همان نقطه اول زندگی اش.

کمی که می گذرد پا به اتاقش می گذارم.گریه نمی کند ولی گوشه تخت مچاله شده.روی لبه تخت می نشینم ومنتظر می مانم.صدای گرفته اش بلند می شود.

-گفت برای تمام این سالها متاسفه ...گفت همیشه منو دوست داشته...گفت تو منو پس زدی ،جواب رد دادی وبا اون پسر ازدواج کردی،...گفت می خوام کنارت باشم وتمام این سالها روبرات جبران کنم..


romangram.com | @romangram_com