#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_92
باز می خندد و من نمی دانم چرا؟
-اگه واکنش دیگه ای نشون می داد باید ناامید می شدی،حتی اگه عصبانی شده باشه این یعنی اینکه هنوز احساسش درگیرته،هنوز داری رو احساسش مانور میدی..
صدای فی فینی باعث می شود بر گردم و اذر خانم را ببینم می خندد هم اشک می ریزد
-فدات شم مادر...بچم اب شد...اخرین ارزوم برگشتنت بود..
اشک می ریزد و الهی شکری نصیب اسمان..
شام را میان صحبت های منصور فرهنگ نیا می خورم بعد از چهار سال احساس خوبی دارم وخوب می دانم این حس خوب بی خود نیست.تا دیر وقت می مانم.نگاها ولبخند های منصور فرهنگ نیا و اذر خانم را دوست دارم وشاید به تمام این دلگرمی ها احتیاج!
کلید را می چرخانم به محض ورودم"سمیر"خودش را به شلوارم می مالد.دستی به سره سگ پشم الوی زیر پایم می کشم پارس ضعیفی می کند
-از وقتی اومدی ایران زیاد فوتبال گروهیت خوب شده؟!
پالتویم را از تنم می کنم
-من تورو پاس کاری نکردم،فقط لازم میبینم که از پیلت بیرونت بکشم!
پالتورا اویزان و نگاهش می کنم.برق چشم هایش را میبینم ولی نمی دانم چه اصراری برای پنهان کردنش دارد.
-خوش گذشت؟
ابرو بالا می اندازد
از کنارش رد می شوم و در یخچال راباز می کنم.بطری اب را بیرون می کشم.
-تا کی می خواهی ادامه بدی؟با کی داری لج می کنی؟گند دیشبت هنوز جلو چشامه.
romangram.com | @romangram_com