#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_9
لب می زند
-پس حسابی مجهز اومدی!
در اسانسور باز می شود به طرف محل مورد نظر می روم قلبم هم می لزرد ارام می ایستد تا وارد اتاق مورد نظرم شوم مرا که سردر گم میبیند اخم می کند
-خودتم میدونی برای چی برگشتی؟!
سالن سمت چپ را انتخاب می کنم قبل از وارد شدن صدایش می زنم
-ارام؟
برمی گردد.
-سویچ؟
سویچ را از جیب کتش در می اورد وبه طرفم پرت می کند می قاپمش وبه کلاس 20نفری ام قدم می گذرام .اولین چیری که میبینم همان قهوه ای های تیره است مثل همیشه ساکن،ارام،پر از حرف...!پشت تریبون حرف می زند.
-همونطور که اطلاع دارید این دستگاه به طور ازمایشی داره استفاده میشه این که توانایی کاربرد صحیحش روبدون کمترین خطا بدونید اهمیت فوق العاده ای داره...
قدم برمی دارم.سرها برمی گردند ومن کنارش جاگیر می شوم "ومن به همین هم راضی ام" از من فاصله می گیرد ومن خوب میدانم چقدر از من متنفر است.بوی عطر نمی دهد هیچوقت بوی عطر نمی داد.دلم می خواهد افکارم را متمرکز کنم...نمی توانم گذشته سرک می کشد...زنانگی ام بیداد می کند...
انقدر درمورد دستگاه میدانم که می توانم طوطی وار کلمه ها را کنار هم بچینم.
گذشته...
با ارش قرار دارم مثل همیشه شیک و خواستنی است.بوی عطرش بینی ام را نوازش می کند.لبخند می زند ونگاه مشتاقش رابه من می دوزد.
romangram.com | @romangram_com