#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_8
-بیا کافیه دیگه؟
بدون اینکه نگاهم کند صدایش را به گوشم می رساند
-تموم بشه!
جلو میروم و سیگار را از لبش جدا می کنم
-بیا تو؟
داخل می شود و روپوش سفیدش را ازکمد بیرون می کشد.
میدانم چیزی ازارش می دهد.سیگار را نزدیک لبش می برم پک عمیقی می زند وروپوش را تن می کند
-تصمیمت جدیه؟!
فقط نگاهش می کنم.سیگار را از دستم می گیرد و پک می زند شانه بالا می اندازد
-هنوز ندیدمش...
ادامه می دهد
-بریم ..باید ببینمش...
پک می زند و سیگار تمام می شود.جلوتر از اوبه طرف در قدم برمی دارم اولین روز کاریم در بیمارستان است نحوه کار کردن دستگاه را اموزش می دهم.باهم وارد اسانسور می شویم دو پرستار ویک دکتر حضور دارند
-شیفتش کیه؟
-نمیدونم!
دستنی به مقنعه شل روی سرش می کشد تانیفتد.یکی از پرستارها نگاهمان می کند میدانم بوی سیگار گرفته ام.اهمیت نمی دهم.
romangram.com | @romangram_com