#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_7

-پدر من حتی یک لحظه هم به یاسین فکر نکردم و علاقه ای هم به این موضوع ندارم!

به مادرم نگاه می کند و پوزخند می زند

-تحویل بگیر زن؟اون از پوششش اون از رفتارش اینم از امشب!

ومن به این فکر می کنم"که زن نام برده درجمله پدرم همان زنی است که در رخت خوابش برایش زنانگی کرده ورفیق وهمدم تنهایی اش بوده یا ان زنی است که تمام طول زندگی اش در سکوت گذشته و از تمام حق های نداشته اش چشم پوشی کرده تا قربانی جنسش به عنوان "زن" شود...دردناک است!نیست؟ بعد از این همه سال گذشت و فداکارای" زن" شوی؟!"

-چی تو سرته گلسا؟می خواهی چیکار کنی؟ابروی من رو ببری؟

"ابرو ببرم؟من؟چطور؟!"

-منو خراب کنی جلو خاص عام؟!

-با جواب نه من به خانواده منصور فرهنگ نیا هیچ ابرویی از شما نمیره؟

عصبانی است این را از چشم هایش می خوانم می رود ومرا بامادرم تنها می گذارد

-گلسا؟

روی تخت دراز می کشم

- نمی خوام در موردش بشنوم مامان؟

می رود ومن تنها می شوم.



حال....

روپوش سفید را روی کت شلوارم می پوشم و سمت بالکن می روم در بالکن را باز می کنم


romangram.com | @romangram_com