#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_89
از حمام که خارج می شوم هنوز خواب است.تی شرت دیشبش را از پایین تخت برمی دارم ومی پوشم نم موهایم را با حوله می گیرم.بدون مکث روی تخت می خزم،ارنجش را می گیرم واز روی سینه اش جدا می کنم،می فهمد،دستش را دور کمرم قفل می کند وبه طرف خودش می کشد.
-چرا موهاتو خشک نکردی؟
چیزی نمی گویم ،دستم رادور کمرش قلاب می کنم و گردنش را می بوسم همان خال قهوه ای را.حلقه دستانش تنگ تر می شود.با صدای خواب الودی می گوید
-من دیگه تحمل این وضع رو ندارم.
فاصله می گیرم.چشمهای خواب الودش را باز می کند،هوشیار تر که می شود چشم هایش را ریزمی کند.انگشت شصتش را روی گردنم می کشد.روی ارنجش نیم خیز می شود.قیافه اش باعث خنده ام می شود،یقه تی شرت را پایین تر می دهد.دستی به پیشانی اش می کشد.چشم هایش شیطنت دارند.
-این کبودیا کارمنه؟
سرم رابه نشانه مثبت تکان می دهم
-فکر می کنم تمام این کبودی ها حقته!
می دانم منظورش چیست سرخ می شوم.
خم می شود و پیشانی ام را عمیق وطولانی می بوسد.
-بلند شو بانو تا نظرم عوض نشده،باید درمورد یه سری مسائل حرف بزنیم؟
قبل از انکه فاصله اش را زیاد کند دستم را دور گردنش حلقه می کنم.نمی خواهم تخت را ترک کند.کنارش همه چیز عالی است،نوازش هایش را می خواهم و زمزمه هایی که برایم تازگی دارد،به اوج رسیدن با او باالتهاب درونیم سازگار است،می داند وروی لب هایم خم می شود،مشتاقانه استقبال می کنم،بوسه اش حس فوق العاده ای را به تنم تزریق می کند،نوازش هم والبته معاشقه،از لحظاتی که همراهی ام می کند و پابه پایم التهاب دارد لذت میبرم حسی که تازگی دارد وبی نهایت خواستنی است.فاصله که می گیرد التهاب چشم هایش به اتش می کشد.صورتش را داخل گودی گردنم فرو می برد ونفس می کشد
-فکر کنم باید حرفام رو همینجا بگم؟
صدای بمش کنار گوشم حس خوش ایندی دارد
-از سفر که برگشتم..
romangram.com | @romangram_com