#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_82
کلافه می شوم
-درمورد چی؟
- درمورد خودمون من باید توضیح بدم!...بیا بریم یه جای مناسب؟
یک قدم نزدیکش می شوم و مستقیم به ان سبز ها نگاه می کنم.
-چرا داری وقتتو برای هیچی تلف می کنی؟
-چرا نمی فهمی من توی اون اتفاقا اصلا مقصر نبودم؟!
به ساعتم نگاه می کنم وبه قرار مهمم
-کارای مهمتری دارم.
عصبانی می شود می دانم این همه تحمل در استانه اش نیست.!
-میشه این چرندیات رو تحویلم ندی؟چهار ساله تو برزخم!
"نمی دانم چرا ارش حرف هایم را باور ندارد."
-یلدا میدونه اینجایی؟!
با جوابی که می دهد شوکه می شوم
-جداشدیم!
"ان زن با چنگ ودندان ارش و زندگی اش را چسبیده بود"
با ناباوری می پرسم
romangram.com | @romangram_com