#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_75
چیزی میان گلویم سنگین می شود من این بی محلی را نمی خواهم دوست دارم بگوید نظرم درمورد خوابیدن میان اغوشش چیست.با همان سنگینی میان سینه ام بلند می شوم وبه سمت در می روم.دستگیره رابه قصد پایین کشیدن میان مشتم می گیرم.در کنترل کردن میلم ناتوان می مانم، برمی گردم وخودم را روی تخت می کشم.دست چپش را از روی سینه اش بر می دارم وصورتم را روی سینه اش می گذارم .انتظارم طولانی نمی شود استقبال می کند. دست هایش دور شانه ام قفل می شود ونیم تنه ام روی سینه اش .بیشتر در اغوشش می خزم و چانه ام را زیر گودی گردنش فرو می برم زمزمه می کنم
-معذرت می خوام!
واو فقط میان کتفم و کمرم را نوازش می کند.بی اختیار دستم را روی بازویش به حالت نوازش سر می دهم انگار که با این کار سینه ام سبکتر می شود.
چانه ام را روی سینه اش می گذارم ونگاهش می کنم.چشمانش بسته است.
-حرف بزنیم؟!
دوست دارم با او حرف بزنم حتی اگر انقدر ها هم مهم نباشد.صورتم را روی سینه اش می گذارم و خطوط نامعلومی ترسیم می کنم.ادامه می دهم
-امروز اولین بار که زنگ زدی کلاس بودم دفعه دوم و سوم با پسرها توی ازمایشگاه بودیم..
مکث می کنم و او هنوز نوازش می کند نمی دانم چطور بگویم
–خب..
نمی توانم چیزی به زبان بیاورم.نوازشش قطع می شود.نیم خیز می شوم و نگاهش می کنم.لبخند محوی روی لبش نشسته پس خودش هم میداند!!بی اختیار روی بازویش مشت می کوبم و او بی صدا می خندد.بایک حرکت برم می گرداند.سنگینی اش نفسم را بند می اورد.قلبم به شدت خودش را به درو دیوار سینه ام می کوبد.هر لحظه امکان دارد نفسم بند بیاید.چند لحظه در همان حالت اجزای صورتم را می کاود دهانم را باز می کنم تا چیزی بگویم ولی فقط اصوات بی معنی از هنجره ام خارج می شود.با انگشت شصت گونه ام را نوازش می کند بی اراده پلک هایم روی هم می افتد.می ترسم له شوم و یا شاید نفسم بند بیاید وبمیرم!
صدایش نزدیکی گوشم زمزمه می شود.
-نظرت چیه امتحانش کنیم...هر جا که نخواستی ادامه بدیم فقط کافیه بگی؟
پلک هایم را باز می کنم قهوه ای تیره اش روی لب ها وچشم هایم در گردش است.می خواهم بگویم کافی است،من نیستم ، نمی خواهم بمیرم ولی با خم شدن واحساس لب هایش فاتحه ی خودم را می خوانم "من حتما می میرم"...
******************************************
romangram.com | @romangram_com