#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_72
-پریروز با پسر ها وسیله رو ازمایش کردیم ..
انگشت اشاره ام را روی خال می لغزانم می توانم برجستگی ریزی را زیر انگشتم احساس کنم
-جواب داد...امروز صبح با دکتر خرمایی توی ازمایشگاه بودیم ..
احساس خوشایندی از لمس برجستگی زیر پوستم احساس می کنم
-تمام مدت استرس داشتیم..
انگشتم را پایین تر می کشم وروی خال ریز روی سینه اش می ایستم
-ولی امروز صبح جواب داد..
زیر انگشتم لمسش می کنم برجستگی ندارد
-باورت نمی شه دکتر خرمایی خیلی خوشحال بود...
حرارت اطراف این خالش بیشتر است"خال ها که حرارت ندارند؟"
-گفت درسته که طرح قابل توجهی نیست ولی در نوع خودش یه..
با تماس جسم نرمی روی لبم تمام افکارم ایست می کند.مغزم قادر به پردازش نیست.دستم میان سینه ام وسینه اش گیر افتاده.ذهنم به کار می افتد.تمام بدنم از شرم گر می گیرد،ولی یاسین قصد کوتاه امدن ندارد.نمی دانم باید چه کار کنم؟ لبش را که جدا می کند از این بلا تکلیفی در میایم.می دانم تمام صورتم سرخ شده.دستم را از بینمان بیرون می کشم.نگاه قهوای اش برق می زند.دهانم را باز می کنم تا چیزی بگویم ،حس بدی نداشته ام فقط نمی دانم باید چه بگویم؟اصلا باید چیزی بگویم؟!
*********************************************
romangram.com | @romangram_com