#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_71

او می گوید ومن از شرمندگی نمی دانم چه کار بکنم.تمام یک ماه و بخصوص دو هفته اخیر را با پسرها روی طرح کار می کردم.همیشه او تماس می گرفت و حالم را می پرسید ومن در سه روز گذشته اصلا از خودم نپرسیدم که چرا یاسین در این چند روز تماسی با من نداشته وچرا اخرین بار صدایش گرفته بود.گل را به دست اذر خانم می دهم  ولی اصرار می کند خودم به اتاقش ببرم.تمام خوشحالی ام با شرمندگی پیش امده زایل می شود.

 پله ها را بالا می روم وتقه کوچکی به در می زنم.تمام ماه گذشته برای ترجمه متون لاتین و گرفتن اطلاعات مورد نیازم خودش را لحظه ای دریغ نکرده.اطلاعات پزشکی اش خیلی به دردم خورده بود.داخل که پا می گذارم می بینمش، روی تخت دراز کشیده ، خواب است.گل ها را روی میز توالت می گذارم،شالم را بر می دارم ودکمه های مانتوی یشمی ام را باز می کنم.رنگش پریده به نظر می رسد ولی لاغر نشده همان طور درشت اندام است.چند دقیقه ای نگاهش می کنم.چیزی مرا بی اراده می کند.روی تخت می خزم، دستان گره خورده ی میان سینه اش را باز می کنم ودر اغوشش برای خودم جا باز می کنم.به سرفه می افتد.ولی من صورتم را زیر گلویش می برم وهمان رایحه خاص را نفس می کشم.سرفه اش شدید تر می شود مجبور می شوم عقب بکشم.رگه های سرخ قهوه ای چشمانش و لب های سفید و خشک شده اش خبر از وخامت حالش می دهد.به پهلو نیم خیز می شود وبه ارنجش تکیه می دهد.لبخند می زند می دانم قصد دارد فاصله بگیرد دستانم را دور بازویش حلقه می کنم.لبخندش نمی رود

-سلام!...ببخشید ...

نگاهم را به سینه برهنه اش می دوزم.

-من نمی دونستم که سرما خوردی؟!

نگاهم را بالا می برم وبه چشمانش می دوزم.طرح لبخندش پررنگ تر می شود.

-می دونم،تا سرما نخوردی بلند شو؟!

-نه من نمی گیرم!

می خواهد فاصله بگیرد ولی من بازویش را سفت می چسبم.

-سرما می خوری گلسا، خوب میدونم چقدر درگیر اون طرحی سهل انگاری نکن؟!

دوباره سرفه می کند.یادم می اید عطر زده ام.

-بوی عطر اذیتت می کنه؟!

-نه حسش نمی کنم!

نگاهم روی خال کمرنگ روی گردنش می ماند،قصد رها کردن بازویش را ندارم.

-مقالم پذیرفته شد دکتر خرمایی می گفت منتظر مقاله ی بعدیمه..

دستم را روی همان خال کم رنگ روی گردنش می کشم.


romangram.com | @romangram_com