#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_65
هق میزنم
-من دیگه اون ازمایشگاه لعنتی نمی رم...
فشار دستانش دور تنم جان می گیرد
-حالم خوب نبود اومدم ... چندتا پسر مزاحم..
فشار دستش بیشتر می شود
-اومدن جلوم ... خواستم که ...نخورم بهشون زدم به جدول..
هق میزنم
-ترسیده بودم دستام...دستام باز نمی شد...
میان حجم عضلانی سینه اش هق میزنم واو فقط نوازش می کند...
زمان می گذرد و هق هقم که ارامتر می شود رطوبت بخار نفسش را کنار گوشم حس می کنم
-نظرت چیه امشب رو بریم خونه ما ... من به پدرت زنگ می زنم واطلاع میدم،درمورد این مسئله هم شب حرف می زنیم!؟
سینه اش گرم است فشار روحی امروز هم بی تاثیر نیست انقدر همانجا مانده ام که خوابم می اید.حاضر نیستم تکان بخورم.چیزی نمی گویم ومیان خلسه خواب الودگیم می مانم.لب میزند
-گلسا!
-اوهمم؟
سینه اش می لرزد می دانم بی صدا می خندد.هوشیار می شوم.کف دست هایم را روی سینه اش تکیه می دهم و فاصله می گیرم.چشم ها ولب هایش می خندد
-بریم؟!
romangram.com | @romangram_com