#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_60

صدای هقش که داخل گوشی میپیچد بدون انکه بخواهم پالتویم را از روی میز توالت چنگ میزنم

-ارام کجایی؟

زجه می زند ومن داد می زنم

-میگم کجایی؟

در راباز می کنم .دستم را داخل استین پالتویم می برم باز زجه می زند ومن تقریبا فریاد می زنم

-ده حرف بزن دختره احمق؟؟؟

چهره سراسیمه مادرم را میبینم

-خونه ام.

نفس حپس شده ام را بیرون می فرستم

-من تا یه ربع دیگه اونجام!

-چی شده مادر؟؟

قطع می کنم و رو به مادرم می گویم

-چیزی نیست مامان برای یکی از دوستام یه مشکلی پیش اومده!

صدای باز شدن در را می شنوم که احتمال می دهم در اتاق کار پدرم باشد ولی نمی مانم باید خودم  را به ارام برسانم.نمی دانم چطور ولی خودم را به در خانه اش می رسانم پله ها را بالا می روم  وکلید می اندازم وسط حال میبینمش...سالم است!...خودکشی نکرده!...

 جلوتر می روم بوی سیگار وان بوی لعنتی باهم قاطی شده اند.پنجره ها را بدون توجه به سردی  هوا باز می کنم.کنارش زانو می زنم این دختر قرار نیست بزرگ شود.بوی الکل به مشامم خوش  نمی اید.نگاهش را به من می دوزد مثل همان روزهاست...ترسیده...تنها ومظلوم...

بازویش را می گیرم وبه طرف خودم می کشم.میان اغوشم که جا می گیرد خودش را به تنم می  چسباند هق می زند ومن می دانم چقدر حالش خراب است.نگاهم را از روی میز پر از سیگار و  مشروب می گیرم...الان موقع دعوانیست.فقط در یک صورت ارام به این روز می افتد لب که  می گشاید زخم هایش سر باز می .کنند


romangram.com | @romangram_com