#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_51
حرف می زند وباز تاکید می کند که انجا یک خانواده منتظر من است. ومن یادم
میاید 4سال پیش خانواده ام از هم پاشید.
پالتوی شکلاتی ام را تن می کنم ویاد دخترک 7ساله دیوید می افتم با ان موهای بور وصورت دلنشین.دختر حساس و وابسته ای که عجیب مرا یاد کودکی خودم می انداخت.به ان اپارتمان فکر می کنم و دختری که باعث اشنایی من با پدرش دیوید شد وان زن میانسال که وظیفه نگه داری از نوه اش را برعهده داشت.اگر این دختر پدرش و ارام نبودند حتما دیوانه می شدم.سوییچ را برمی دارم.دلم برای دریا برای ان رطوبت خواستنی تنگ می شود.ساعت ها کنار ساحل قدم می زدم وفکر می کردم ... به اینکه کجا را ندیده ام ؟کجا اشتباه قدم برداشته ام؟ومن واقعا از زندگی ام چه می خواستم؟
چند ماه اول تمام زندگی ام شده بود اشک و پشیمانی و احساسی که به شدت عمیق بود و خودم هم نمی دانستم چه اسمی باید برایش بگذارم،ولی تمام سلول های تنم خواستارش بودند.دلتنگ بودم،اشفته بودم و گاهی می شد یک ساعت تمام اشفته با هزاران فکر خودم را ایستاده جلوی کمد می دیدم.افکاری که انقدر زیاد بود که حتی فکر کردن به یکی از انها مرا ساعت ها نگه می داشت.بعد ها همراه سارا ،دیوید و ارام کنار ان ساحل می توانستم فکر کنم...قدم بزنم ...ارام شوم وبدانم کجای زندگی ام اشتباه قدم برداشته ام.
جلوی خانه پدرم پارک می کنم.ریزش باران را به جان م یخرم و زنگ را فشار
می دهم.نمی توانم منکر هیجان کر کننده تنم شوم....
صدای کم رمق و ناباور مادرم میپیچد
-گلسا عزیزه مامان؟!
"تمام ذهنم قفل می شود"
"یعنی هنوز هم عزیز مادرم هستم؟!بعد از ان همه اتفاق؟"
در باز می شود ومن بوی پدرم بوی مادرم وبوی کودکی ام را نفس می کشم.قدم برمی دارم و عجیب دلم می خواهد این قدم ها را کوتاتر کنم اهسته تر کنم...
حیاطمان را نگاه می کنم.استخر ودرخت توتی که خمیده تر به نظر می رسد.
مادرم در استانه در پیدا می شود.پیری اش چشم گیر شده"من کرده ام"دلم میئلرزد.حلقه ی نشسته میان چشم هایش دلم،دستم وتمام هست و نیستم را زیر سوال می برد.قدم محکم می کنم و میان حجم نرم و خواستنی سینه اش فشرده می شوم.سخت تر از همیشه.
"بوی مادرم"همان که رایحه اش قاطی ادویه و غذاست.همان بورا می دهد.گلایه می کنم...در دلم:چرازودتر مرا این همه میان اغوشت فشار ندادی.چرا زودتر میان سینه ات حپسم نکردی تا نشوم انچه که تو نمی خواهی.باز به خودم نهیب میزنم و شانه های لرزان مادرم را بیشتر به خودم فشار می دهم.هق می زند و من برای ارام کردنش لب می زنم.
romangram.com | @romangram_com