#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_5

به منصور فرهنگ نیا نگاه می کنم این چه سوالی است.تکیه میوه داخل دستم را به پیش دستی برمی گردانم.

-خوبن عمو!ممنون!

امشب چیزی این وسط درست نیست.

-تومثل دختر خودم میمونی..

نگاهش می کنم واو ادامه می دهد

-نظرت درموردیاسین چیه؟

"نظرم در موردیاسین چیست؟!"

با ای کیو 147نباید انقدر ها هم احمق باشم ولی به شدت دوست دارم این افکار را پس بزنم!به یاسین نگاه می کنم در تمام شرایط زندگی ام مثل یک برادر هوایم را داشته محبت های بی چشم داشت و بی منظورش را بارها و بارها دیده ام.رفتار زننده و حتی بی احترامی از او ندیده ام نه نگاه ناپاک ...و نه حرف نامربوط!همین ها باعث می شود افکارم را بیشتر پس بزنم وبه خودم مسلط شوم.نگاه یاسین مثل همیشه ارام است ارامش چهره اش به من هم سرایت می کند.زبانم را در دهان می چرخانم..

-یاسین خوبه!..خب از چه نظر...

کلافه از دست افکارم می گویم

-خب البته یاسین از همه نظر خوبه!

لبخند برلب منصور فرهنگ نیا رنگ می گیرد.نیش مادر و اذر خانوم چاک می خورد وبه هم نگاه می کنند.پدرم به تمام حرکاتم دقیق است و یاسین همچنان ارام ..

ادامه می دهد

-نظرت در مورد ازدواج با یاسین چیه؟

تنها واکنش من لبخند احمقانه ای است که به لبم می اید"این مسخره ترین پیشنهاد دنیاست!ازدواج؟عشق؟ان هم با یاسین؟!نگاه همه جدی است و یاسین باز هم ارامترین موجود جمع است.به خودم می ایم نفس کشیدنم کند شده؟الان باید چه بگویم؟روبرویم مرد دنیا دیده ای  مثل فرهنگ نیا وپدری که همکارش است نشسته و دو زنی که بیست و اندی سال است زنانگی کرده اند ...به فرهنگ نیا نگاه می کنم

-من..


romangram.com | @romangram_com