#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_4

هادیان-میزان قرارداد زیاد نیست "دختر جون"؟

میدانم "دختر جون" رابرای بلند پروازی ام به کار می برد.به گلوی چروکیده وموهای سفیدش که خبراز تجربه اش میدهد نگاه می کنم

-طرح من بیشتر از این ها می ارزه جناب هادیان خودتون اینو خوب می دونید که امضای این قرارد یه فرصت بکر برای ترقی بیمارستانتونه...این طرح برای من ارزش زیادی داره 4سال از بهترین سالهای زندگیم رو صرفشون کردم این فقط یه قیمت قراردادیه طرح که جواب داد قیمت اصلی رواعلام می کنم.

مردی میان سالی از میان جمع می گویید

-اگه طرحتون جواب نداد بیمارستان و تمام اعتبارش میره زیر سوال و ضرر خیلی بزرگی رو متحمل می شیم؟

-دستگاه طراحی شده بارها و بارها ازمایش شده و طی این مدت یک بار هم موردی نداشته ... اگه این طرح موفق بشه کسی که سود می کنه شما هستید و بیمارستانتون اگه موفق بشه از تمام نقاط خاورمیانه بیمار خارجی خواهید داشت...توی کل دنیا فقط یه بیمارستان این تکنولوژی رو داره... خاورمیانه جاییه که هنوز جمعیت جوان خودش رو حفظ کرده همونطور که اطلاع دارید نازایی در ایران با پیشرفتی که تو این زمینه داشتیم به صفر رسیده اگه این فناوری روهم در ایران پیاده کنیم توی این صنعت یه تحول رو بوجود اوردیم به این فکر کنید که دولت روی این بیمارستان خصوصی زوم کنه از تمام نقاط خاور میانه مراجعه خواهید داشت باهزینه ای که یه تبعه ی خارجی صرف می کنه والبته حمایتی که از طرف دولت دریافت می کنید جایی برای تردید هیئت مدیره باقی نمیزاره این یه تحوله اقایون!

نگاها اقناع می شود ومن میدانم به هدف زده ام

-اسم بیمارستانتون در بین بهترین ها قرار می گیره بااین حساب قیمت پیشنهادی من منصفانه اس!

قرارداد را امضا می کنم... باید منتظرنتیجه 4سال تنهایی ام باشم...می توانم باز هم پشت ان دستگاها بشینم ...فرمول بنویسم ...شب ها و ساعت ها بیدار بمانم...مطرح باشم...ولی برای از دست رفته هایم زمان می خواهم.در همین بیمارستان کار می کنم و پیشنهاد تدریس استادم را قبول می کنم.

از سالن جلسه که بیرون می ایم نفس می گیرم.به محض بسته شدن در اسانسور حجم شانه ام را به دیوار اسانسور تکیه می دهم...فکر می کنم و چقدر دلم برای نوازش ان خرمایی های کوتاه تنگ شده!دست و دل زنانگی ام می لرزد و کم طاقت می شود...



گذشته...

18سالم است و مدتی از ازدواج صبا می گذرد تک دختر خانه شده ام.اذر خانوم مرتب قربان صدقه ام می رود معنی نگاهای معنی دارشان را به هم نمیفهمم. بخاطر واحد های اضافه ای که برداشته ام وقت ازادم به حداقل رسیده.

شالم را فقط بخاطرحضور پدرروی سرم انداخته ام نگاهای اخم الودش را نادیده می گیرم.سره نپوشیدن چادر هنوز هم بامن سر سنگین است.از اینکه جلوی منصور فرهنگ نیا و پسرش با لباس تنگ و بدون چادر ظاهر شده ام شاکی است.نه اینکه به نگاهای انها بی اعتماد باشد، به رفتار های من واکنش نشان می دهد به اینکه بی توجه به موقعیت شغلی اش رفتار می کنم ناراضی است.می دانم زندگی اش زیر ذربین است...برایم مهم نیست.

لبخند منصور فرهنگ نیا را با لبخند کوتاهی پاسخ می دهم. یاسین مثل همیشه ارام گوشه مبل نشسته.همیشه ارام است وخونسرد.گاهی اوقات فکر می کنم هیچ چیز در این دنیا برای برهم زدن ارامشش وجود ندارد.

-دخترم درسات چطوره؟


romangram.com | @romangram_com