#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_42
وا می رود ومن فاصله می گیرم.
من بخاطر این سبز های عاشق عشق راهم باخته ام...راه را اشتباه رفته ام...
گذشته...
به خواست خانواده عقد محضری گرفته شده.چشم می گردانم و به اتاق نگاه می کنم اخرین بار دوسال پیش برای درس خواندن اینجا امده ام.ان موقع برایم مثل صاحبش ارامش داشت.
به حصار زرد انگشت دومم خیره می شوم...حلقه پوشیده ام ...زن شده ام!همان که گاهی اوقات پدرم به مادرم می گوید!
"یعنی تهدید پدرم الان بی اثر شده؟!"
لباس سرخ مجلسی برتن دارم...مادرم واذر خانوم با دیدنم اشک شوق ریخته اند،یسرا وصبا گفته اند خشکل شده ام،پدرم ومنصور فرهنگ نیا پیشانی ام را بوسیده اند و برایم ارزوی خوشبختی کرده اند.من اینجا چکارمی کنم؟می دانم بدنم سرد شده!من چکار کرده ام؟دستی به صورت ارایش شده ام می کشم.بلند می شوم چادرم سر می خورد ومی افتد.حالم؟...خوب نیست.مرا به زور به اتاق یاسین فرستاده اند.دلم اتاق خودم را می خواهد.بروم همان گوشه،همانجا که همیشه می نشینم،همان کنج که دوستش دارم.نگاهم را می چرخانم گوشه ای پیدا می کنم و می نشینم.پاهایم را داخل سینه ام می کشم ودستم را دور پاهایم حلقه می کنم.سردم است شاید بخاطر برهنگی لباس تنم باشد.کاش پتویی دورم می پیچیدم.پیشانی ام راروی کشکک زانویم می گذارم"هوا چرا اینقدر سرد است؟"پدرم خوشحال بود،مادرم و خواهر هایم..."چرا می لرزم؟" خودم را دراغوش می گیرم محکم.صدای ترق در می اید به در دید ندارم.لحظاتی بعد یاسین را با ان کت شلوار مشکی میبینم.چشمانش دنبال من می گردد.باز سرم را روی خمیدگی زانویم می گذارم. قدم هایش را حس می کنم که به طرفم برداشته می شود.کنارم حسش می کنم نه از بوی عطر از حضورش.یک نفس می گیرد این را هم حس می کنم
-گلسا؟
لب می زنم
-می خوام برم اتاق خودم!
-امشب رو اینجا میمونی فردا خودم می برمت!
سرم را بالا می گیرم یاسین اگر قولی بدهد رویش می ماند.نگاهش را از
چشمانم نمی گیرد
romangram.com | @romangram_com