#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_41

-خراب نکن ارام؟

چشمان عسلی اش را ریز می کند

-فکر می کنی چهارسال اونور خر زدم که چی بشه؟!می خوام ببینم کی جرات داره منو از این بیمارستان بیرون بندازه؟

-خانم کاویان!

برای لحظه ای می لرزم این صدا را می شناسم.ارام هم مثل من رو برمی گرداند.بادیدن ان سبزها پوزخند می زند و دور می شود.با رفتن ارام فاصله را کم می کند.

-باید حرف بزنیم؟!

به دستانش نگاه می کنم خبری از ان حصار سفید میان انگشت دومش نیست.میان راهرو بیمارستان ایستاده ایم.وسط چشمان پرستاران جوان که می دانم که دستیابی به مرد خوش تیپ روبرویم برایشان رویاست.

-ببین ارش!...

مکث می کنم 

-هیچ چیز از اون دختره 18ساله نمونده...تموم شده!

راه می افتم که بروم

-گلسا؟!!

حالت چهره اش و لحن صدا زدنش!...و ان دوپرستار کنجکاوجوان با نگاهشان...میدانم بخاطر همین نگاها زندگی ام را به گند کشیده ام.نزدیکش می شوم.چشمانش بی قرار تر از 5-6سال گذشته شده!!"تقصیر من است خودم می دانم" امیدوار می شود. 

-اقای دکتر اینجا محل کارمنه...من این دفعه از تکرار شدن اون نگاها ..

به پرستارها اشاره می کنم

-..اصلا نمی گذرم!؟


romangram.com | @romangram_com