#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_39
تلخ می خندد
-من که یه عمره خفه ام اینم روش!
داخل می شود وروی میزمی نشیند پاهایش اویزانند پک میزند
-احمق! انگار من جزام دارم.
-بوی سیگار گرفتم بلند شو؟
از میز پایین می پرد
-میدونم باهاش چیکار کنم!
ساک دستی کوچک را برمی دارد.
-دردسر درست نکن ارام!
بی توجه به من زودتر از اتاق خارج می شود.می دانم خوب یاد گرفته تمام پل های پشت سرش را خراب کند.کیفم را برمی دارم و دنبالش می روم.وقتی به طرف اتاقی که قرار است دستگاها چک شود می رود خیالم راحت می شود.میدانم خیلی راحت می توانند از این اینجا بیرون بیندازنش.با وارد شدن به ان اتاق ودیدن "فرزاد صالح"جا می خورم.
"خاک برسرت کنن ارام؟!"
در حال توضیح دادن مبحثی به دانشجویان انترن است.می دانم با ان قد بلند ،پوست برنزه و جذابیت خاصش و البته شباهتش به فرزاد جلب توجه می کند.با لحن خاصی شروع می کند فرزاد ابتدا جا می خورد ولی بعد بی تفاوت می شود.
-اه.. اقای دکتر شما اینجایید؟فکر می کردم اینجا باید خالی باشه اخه
دستگاه نیاز به بازدید داشت.
"لحن حرف زدن راحت و بی قیدو بندش" نگاه کنجکاو دانشجویان!
romangram.com | @romangram_com