#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_37

-بعد از نماز خوابم نبرد دیگه!

به صرفم خم می شود و دستش را زیر زانویم می برد می نالم

-نه!!

از حرکت می ایستد وبه چشمانم نگاه می کند.تمام گونه ام سرخ می شود.یسرا،مادرم وصبا اینجا هستند ومن از دیشب درد دارم!لب هایش تکان می خورد

-ازمن خجالت می کشی؟!

فقط سرم را تکان می دهم

-از امشب همسرم میشی،از الان تمرین کنیم!؟



سرم را پایین می اندازم .دستش چانه ام را می گیرد.نگاخ قهوای اش نه هیز است نه هوس دارد فقط اعتماد دارد.

-باشه!



دستش را زیر زانویم می برد.بلندم می کند...لکه سرخ روی پارکت می ماند.بی اختیار بخاطر شرم سرم داخل سینه اش پنهان می کنم به خودش فشارم می دهد.روی تخت می گذارتم دوباره جمع می شوم به طرف حمام می رود ودقایقی بعد برمی گردد.روی دستانش که جا می گیرم پیراهنش را چنگ می زنم.تنش بوی عصاره ضعیفی می دهد عطر نیست،بو هم انقدر ضعیف است که نمی توانم تشخیص دهم.سینه اش برعکس تن من گرم است.مرا باهمان لباس ها داخل وان اب گرم می گذارد.لبخند می زند تنم گرم می شود.

-می خواهی کمک کنم لباست رو دربیاری؟!

-نه! نه!

نه نه تندم باعث خنده اش می شود.

-باشه پس تا نیم ساعت دیگه بیرون منتظرم.


romangram.com | @romangram_com