#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_30

-این افتضاح رو چطور جمع کنم؟!

برمی خیزد...عملا کمرش شکسته"من کرده ام"

می رود ومن تازه می توانم زار بزنم برای افتضاحی که بار اورده ام اگر این

خبر به جایی درز پیدا کند با عواقبی که برای پدرم دارد چه کنم؟ عکس ها

جلوی چشمانم محو می شوند اشک که فرو می ریزد دوباره تازه می شود...



تمام شب را اشک ریخته ام و چشم برهم نگذاشته ام...صدای اذان که بلند می شود نگاهم رابه ساعت می اندازم ...پاهای خشک شده ام را تکان می دهم ... وضو میرگیرم به نماز می ایستم ...

با همان چادر گوشه اتاق کز می کنم.و برای خودم با خدایم رازو نیاز.

با کمترین انرژی باقی مانده  به طرف اتاق کار پدرم می روم می دانم برای نمازانجاست.درمی زنم و بدون اجازه ورود داخل می شوم.نمی دانم چرا ولی کناره

سجاده اش می نشینم.

-بابا؟

نگاهش را از قران می گیرد و به من می دوزد صدایم گرفته است.

-خانواده اقای فرهنگ نیا ...هنوز رو حرفشون هستن؟!

چشمانش را میبندد قران را هم...نمی دانم نگاهش چه دارد که سرم را پایین

می اندازم.

-یاسین پسر خوبیه پشیمون نمیشم!


romangram.com | @romangram_com