#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_29
-نمیدونم دارم تاوان کدوم گناهم رو پس میدم...
داخل پاکت عکس هست."من و ارش!" دیگر صدای پدر را نمی شنوم.تمام تنم به بی
حسی عمیقی فرو رفته.نمی دانم چقدر زمان می گذرد ولی بدنم را احساس نمی کنم.این
عکس چگونه گرفته شده اند؟!
-گفتن دخترت رو جمع کن؟!
نگاهش که می کنم چشمان مشکی اش می درخشد.همیشه اورا مقتدر دیده ام حالا
باید شاهد حلقه اشکش هم باشم.توان ندارم حرف بزنم ...اصلا چه بگویم؟!از اخلاق
پدرم و موقعیت شغلی اش وانتظاری که از من دارد خبر دارم ...با این کارم تمام
اعتقاداتش را زیر سوال برده ام...دخترش هستم...موقعیت شغلی اش ...تمام
شخصیتش با کار من زیر سوال رفته است.به سختی لب می گشاید
-بهش بگو برگرده تا محرم بشید!
حتی می داند ارش کیست؟
باید چه بگویم؟فکم تکان نمی خورد."
من با روح و روان پدرم چکار کرده ام؟"دستم را روی پایم فشار می دهم حس لامسه ام کجا رفته؟ !"
-اون... نیست...یعنی...خب دوسال دیگه...میاد!
چشمان مشکی اش انقدر غمگین است که تمام توانم برای حرف زدن دود می شود.
romangram.com | @romangram_com