#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_26
فکر می کنم ...فکر می کنم...انقدر فکر می کنم تا ذهنم خالی می شود...خودم را دلداری
می دهم ارش برمی گردد تا ان موقع هم من کارشناسی ام را تمام کرده ام...فقط باید
روزها را بگذرانم...
موقع برگشتن حالم بهتر است.یاسین باز هم با فاصله همراه من است.وقتی مرابه
خانه می رساند ممنون از ته دلی می گویم...
حال...
نگاهی به کاغذی که دیشب از ارام گرفته ام می اندازم دکمه اسانسور را می زنم
نگاهم را از نوشته های کاغذ نمی گیرم ...انگار که این نوشته ها او را به من
برمی گرداند.بدون انکه نگاهم را از کاغ بگیرم حضورش و نگاه سنگینش را حس
می کنم.سرم را بالا می گیرم و نگاهش را غفلگیر می کنم.دلم ...دستم ...تمام زنانه گی
ام می لرزد وخرج لحنم می شود
-یاسین!
romangram.com | @romangram_com