#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_17
زنگ گوشی ام که بلند می شود صورتم گر می گیرد"کاش خفه شود"نگاهی به مبایل
روی تختم می اندازد و با یک خداحافظی زیر لبی بیرون می رود.
حال...
تا شب که بیمارستانم چشم می گردانم تا ببینمش نیست! حتی شیفتش را هم
نمی دانم.
-چرا اینجایی؟!
نگاهش می کنم.
-منتظر بودم بیایی برسونمت.
داخل می شود.
-قیافت چرا اینقدر مث مادر مرده هاست؟!
-خوب نیستم.
ارام-بلند شو پالتوت رو بپوش؟
بلند می شوم واز داخل کمد پالتویم را برمی دارم.
ارام-دیدیش؟
romangram.com | @romangram_com