#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_16

داخل می شود.صدای اس ام اس گوشی ام بلند می شود.تازه متوجه کتاب حجیم 

 داخل دستش می شوم."فکرم تا کجا رفته بود؟!"

-پدرت گفت برای مقاله ای که قراره بنویسی منبع نداری!

کتاب را روی میز ارایشم می گذارد.دوباره صدای اس ام اس گوشی ام بلند 

می شود.نمی دانم چرا از صدایش ان هم جلوی یاسین خجالت می کشم.ولی او مثل 

 همیشه ارام است.

-ممنون.

-چیزی نیاز داشتی یا کتاب خاصی مد نظرت بود حتما بگو؟

"به اراش درمورد نبود منبع گفته بودم چیزی نگفته بود"

از تخت پایین می ایم کتاب را برمی دارم وورق می زنم.با درماندگی می گویم

-این که زبان اصلیه؟

-چرا یادش نمی گیری؟

-نگاهش می کنم منتظر بودم بگوید هرجا را بخواهم برایم ترجمه می کند.

- لازمت میشه!

چشمانم برق می زند صدای اس ام اس گوشی ام باز می اید"ارش"زبانش فوق العاده است.

-وقتش رو ندارم بازم ممنون.


romangram.com | @romangram_com