#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_130

-یه تتوئه!

شانه هایم را می گیرد و برم می گرداند

-کی بهت اجازه داد تتو کنی؟

-دائمی نیست حمام کنم پاک میشه!

عقب می کشد، کلافه می شود.می دانم می خواهد چیزی بپرسد.همانجا می مانم تا بلاخره به حرف می اید

-شو لباس داشتی؟

بهت زدی می گویم

-هیچوقت!

-پس..

نگاهم می کند تمام تنم را...سر تا پایم.بر می گردد و به طرف کمد می رود

-رنگ موهات...همون خرمایی بهتر بود..

-پوستت...سفید رو..

 پیراهنی بیرون می کشد.نگاهم می کند

-بهتر بود!

غم می شوم.انتظار داشتم مثل همان روزها شوخی کند،شیطنت کند واز من تعریف ... کلمه فوق العاده و بی نظیررا بشنوم و بگوید خواستنی هستم.هیچ انعطافی در رفتارش نمی دهد.بغض می کنم،می دانم چشمانم برق می زند.همانطور که پیراهنش را می پوشد نگاهم می کند.مرا می شناسد مثل کف دستش،گلسا را از بر است،"به محبت های گاه و بی گاهش بد عادتم کرده"دیگر قرار نیست من قهر کنم تا یاسین صبور، ارام کند.کف پاهایم را حرکت می دهم.سینه به سینه اش می ایستم.لبه های پیراهن قهواه ای اش را بهم می اورم ویکی یکی دکمه ها را می بندم.نمی خواهم به رویش بیاورم که ناراحت شده ام.وقتی به حرف می ایم خودم هم از صدای گرفته ام جا می خورم.

-فردا شب..


romangram.com | @romangram_com