#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_128
خارج که می شوم با دیدن لباس روی تخت ابروهایم بالا می رود
-می پوشیش...مشکل ما زنا اینه که فکر می کنیم،تنومون فقط باید روی تخت دیده بشه...می پوشیش می خواهم دوهزاریش بیفته دیدن یه مدل از نزدیک چه حسی داره.
خم می شوم و لباس را برمی دارم "بیچاره یاسین"
صدای سلام بلند ارام را که می شنوم برق لب را روی میز می گذارم و به طرف در می روم.
-سلام اقای دکتر!
یاسین بهت زده را میبینم و ارام بی مغز را.یاسین به من دید ندارد.نمی دانم چرا ولی جلوتر نمی روم تا دیده شوم.لبخند به لب تماشا می کنم ...ارام به طرفش می رود
-کیف و کتت رو بده به من...راحت باش گلسا نیست رفته خرید و با این ترافیک تا یک ساعت دیگه هم نمیاد؟
دست ارام هنوز دراز است
-باشه بابا نده!
به طرف اشپزخانه قدم بر می دارد ومن از اینجا هم صدای جلینگ جلینگ خلخالش را می شنوم
-برات غذا پختم نخواستم گلسا دست بزنه که طعم غذای منم بیاد دستت!مردایی مثل تو خودشون رو عادت دادن به یه طعم، به نظر من باید همه چیز رو امتحان کنی؟!
ومستقیم به چشمان یاسین نگاه می کند.می دانم الان یاسینم درگیر این فکر است که برود یا بماند.کیف و کتش را که روی کاناپه می گذارد خیالم راحت می شود.
استین هایش رابالا می زند وبه طرف اشپزخانه می رود
-به همه که اجازه تست می دید؟
ارام کم نمی اورد به اپن تکیه می دهد وخم می شود
-فقط به اقایون دکتر!
romangram.com | @romangram_com