#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_123
-پس چرا رفتی؟!
چشم هایم را باز می کنم میان تاریک روشن حال روی پایش روبرویم نشسته.دستم را دراز می کنم و چانه اش را لمس می کنم
-نمی تونستم توروت نگاه کنم،عذاب می کشیدم..
دستم را سر می دهم و سیبک گلویش را لمس می کنم..
-دیگه منو نمی خواستی...تو خونه نمی موندی!
-گفتم نمی خوام؟!
دستم را داخل موهایش سر میدهم وبرق قهوه ای هایش را میبینم
-همیشه هر وقت اشتباه می کردم اول ارومم می کردی بعد توضیح می خواستی..
انگشت شصتم را روی چانه اش حرکت می دهم
-منو نمی خواستی ،می دیدم که داری اب میشی من اینو نمی خواستم..
بی اراده باز چشمانم پر می شود و صدایم می لرزد اغوشش را باز می کند
-گریه نکن بیا اینجا؟!
بدون معطلی دستم را دور گردنش حلقه می کنم، بلندم می کند.
-تاوقتی تواین خونه ای حق نداری روی کاناپه بخوابی..
کنارم روی تخت دراز می کشد دستانم را از پهلویش عبور می دهم و خودم را به سینه اش می چسبانم،دستانش را دورتنم حصار می کند و ادامه می دهد
-جات اینجاست!
romangram.com | @romangram_com