#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_12
روی گونه ام را می گیرد اشک هایم تند تر می شوند.با این تعصبات نابجا دلم را به درد
می اورد.در اغوشم می کشد و من برای اولین بار اغوشش را تجربه می کنم پسش
نمی زنم زیر گوشم عذر خواهی زمزمه می کند... ومن بر عکس ارام می شوم یک ارامش
غریب.
حال...
کلاس تمام می شود و پرسنل یکی یکی خارج می شوند.در حال جمع کردن وسایلش
است.به من نگاه هم نمی کند انگار که وجود ندارم می خواهم حرف بزنم.نمی دانم چه
بگویم حرکاتش مثل همیشه ارام است.ولی این ارامش به من تزریق نمی شود.دلم
برای این همه ارامش تنگ شده،برای ان موهای کوتاه،برای ان عینکی که قهوه ای
هایش را قاب گرفته،برای ته ریشی مشکی خواستنی اش،برای شانه اش تا چانه
ام را رویش تکیه بدهم واو برایم حرف هایی از جنس معجزه بزند،فقط برای یک لحظه
به اغوش کشیدنش ...تب دارم خدایا ...
قبل از اینکه لب باز کنم می رود و مرا پشت در جا می گذارد.تنم تب کرده است نمی دانم
romangram.com | @romangram_com