#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_116

-می خواهی برگردی پیش یاسین؟!

-برگشتم!

شوکه می شود،قصد تندی ندارم

-ببین ارش قصد اذیت کردنت رو ندارم،اون سالها تموم شده؛من هنوز همسر

 یاسینم ،بخاطر اون موضوع همه چی روبهم ریختم..

چشمان سبزش به غم می نشیند

-کشورم،خانوادم و همسرم رو ترک کردم،حالابرگشتم که پیش همسرم باشم،باهاش زندگی کنم،یاسین رو دوست دارم...بزار زندگی کنم،عشقت یه طرفهاست،عاقلی و بالغ..

 یاسین را میبینم که از ته سالن می اید،نگاهم را از یاسین می گیرم

-محبتت رو یه جای دیگه خرج کن!

نگاه یاسین را میبینم و اخمش را .از روبرویش کنار می ایم و به طرف اتاق یاسین می روم.

در می زنم"برای ورود به حریم همسرم در می زنم،خودم باعث و بانی این فاصله

ام" وارد می شوم پشت به من رو به پنجره اتاقش ایستاده.هنوز اخمش همراهش

است.تمام اعتماد به نفسم را جمع می کنم..

-نظرت چیه ناهار رو بریم خونه،من عصر کلاس دارم؟!

کلافه دستنی به موهایش می کشد.دلم می خواهد بروم و از پشت بغلش کنم.نگاهم نمی کند کلافه است.جلو می روم و پشت سرش می ایستم.دستم را بالا می اورم تا دراغوشش بگیرم ولی با کلامش دستم میان هوا خشک می شود.

-تمام این سالها ارش جلو چشمام بوده...


romangram.com | @romangram_com