#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_115

-شما حالتون خوبه"جناب هادیان"؟

-خوبم دختر جون!

می دانم سرطان دارد

-چند تا کمپانی عربی خواستن طرحت رو ببینن..

-ترجیح می دم بعداز موفقیت کامل طرح درموردش صحبت کنم..

باز سرفه می کند.صورت چروکیده اش را به من می دوزد

-بهت نمیاد به خودت بی اعتماد باشی "دختر"؟

-بی اعتماد نیستم فقط نمی خوام رو اسمم ریسک کنم!...

 

دفترش را ترک می کنم و برای دیدن یاسین به بخش می روم ولی بجای یاسین ارش را جلوی استیشن میبینم که با دکتر جوانی صحبت می کند.روبه پرستارکشیک می پرسم

-دکتر فرهنگ نیا توی بخش هستن؟

نگاه نامطمئنی به من می اندازد

-اتاق عمل هستن خانم مهندس احتمالا تا یک ساعت دیگه عملشون تموم میشه.

راه می افتم تا به اتاق خودم بروم

-خانم مهندس؟!

لحظه ای می ایستم تابه من برسد


romangram.com | @romangram_com