#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_102

قدم به پارکینگ می گذارم. کیف را روی صندلی عقب پرت می کنم ودر را میبندم.

-گلسا؟!

پلک هایم را روی هم می گذارم "چرا گذشته دست از سرم بر نمی دارد؟!" بی توجه سوار می شوم قبل از انکه بنشینم بازویم کشیده می شود.با تمام توانم بر می گردم وسیلی محکمی نثار صورتش می کنم! "خاطره یاسین کوچکم و اشک های همسرم تا حد مرگ عصبانی ام کرده"

صدای سیلی داخل پارکینگ می پیچد ...حتی بی توجه به فرزادی می شوم که نگاهمان می

کند.بهت زده دستش را روی گونه اش می گذارد.با صدای خفه ای می توپم.

-میدونی زن متاهل یعنی چی؟؟؟اصلا تو فرهنگ لغتت همچین لغتی معنی شده؟؟؟4سال پیش ابروم رو به تاراج بردی،بچم،همسرم وخانوادم را بخاطر افکار احمقانت ازم گرفتی؟!اخم می کند ومی شود همان ارش 6سال پیش.دستش را مشت می کند

-تو دوستم داشتی؟؟

-ان موقع یه احمق 18-20 ساله بودم ودقیقا توی 20سالگیم هم ازت یه توهم عاشقانه داشتم؟؟

-ازت نمی گذرم گلسا،تو حق منی،6سال از زندگیم رو بخاطرت حروم کردم؟!

کف دستم را به سینه اش می کوبم کمی به عقب متمایل می شود

-برو خدارو شکر کن فکر تلافی نیستم وگرنه بدجور باید تاوان پس می دادی؟!

سوار می شوم وصدای جیغ لاستیک بر افکارم خط می کشد.می دانم زیاده روی کرده ام وحق ارش این نیست." خودم هم ان زمان نباید انقدر ضعیف می بودم که افکار دیگری باعث شود کاری بکنم که خودم بعد ها به ان به عنوان فاجعه زندگیم نگاه کنم" این را هم میدانم که اگر برخورد محکمی نداشته باشم 4سال پیش باز تکرار می شود ومن این بار دوام نمی اورم که کسی ابرویم را به تاراج ببرد.نفس می گیرم و مسیرم رابه طرف خانه پدرم عوض می کنم.

**************************************************

 

روزها گذشته و خبری از منصور فرهنگ نیا نیست...امروز اولین روز تدریسم در دانشگاه بوده.محیط دانشگاه را بیشتر از بیمارستان دوست دارم.جلوی خانه ارام پارک می کنم.ماشینش از بودنش در خانه خبر می دهد.دعا می کنم غذای خانگی داشته باشد.بالا می روم وکلید را داخل در می چرخانم.از "سمیر"خبری نیست حتما خواب است.پالتویم را اویزان می کنم. هوای بارانی روسری ام را خیس کرده."سمیر را خواب روی کاناپه می بینم،چانه اش را روی پاهایش گذاشته و به خواب عمیقی فرو رفته.جلو می روم و سر پشمالویش را لمس می کنم."سمیر"اسم پسر هندی بود که ارام را می خواست.بارها پیشنهاد دوستی داده بود وارام تقریبا دیگر به اسمش هم حساسیت داشت وقتی سمیر به کشورش بازگشت ارام این سگ پشمالو را گرفت و اسمش را "سمیر"گذاشت.من ودیوید مدتها با اسم سگش واکنش نشان می دادیم و می خندیدیم.

دیشب رابا سارا حرف زده بودم.باید زنگ زدن هایم را کمتر کنم.سارا بیش از انچه باید به وجودم وابسته شده.به طرف اشپزخانه می روم قابلمه مورد نظرم را روی گاز میبینم.به جان دکمه های مانتویم میفتم وبه طرف اتاق خواب می روم تا بیدارش کنم ولی از چیزی که روی تخت میبینم برای لحظاتی شوکه می شوم. 


romangram.com | @romangram_com