#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_4


کيان زير لب گفت:لامصب اينقد خانوم شده که نميشه ازش گذشت با تمام نفرت.

آلما با خنده شانه ايي بالا انداخت و گفت:رفتن ياد ايام جوابي بگردن حالا کجا خدا داند.

داخل آشپزخانه شد و طولي نکشيد که بيرون آمد.لبخندي به کيان که تلويزيون را روشن کرده بود زد و به طبقه ي بالا رفت.از کنار اتاق سابقش گذشت و وارد اتاقي که روزي اتاق

شخصي نکيسا بود شد.در را که بست با ديدن نکيسا لبخندي از عشق زد.نکيسا روي تخت دو نفره شان افتاده بود انگار سال ها است که نخوابيده است.با قدم هاي آرام به سوي تخت

نشست.لبه ي تخت نشست.دستش را آرام روي صورت نکيسا کشيد.عاشق اين مرد بود.سال ها بود که در عشقش سوخته بود و اين مرد با تمام غرورش او را پس زده بود تا بلاخره

توانسته بود اسيرش کند و حالا نمي دانست کدام يک عاشق ترند؟ ب*و*سه ايي روي گونه ي او گذاشت و آرام صدايش زد.نکيسا تکاني خورد اما چشمانش را باز نکرد.آلما لبخند زد

و گفت:آقا خرسه نمي خواي بيدار شي؟ شب شدا!

لبخندي روي لب هاي نکيسا جا گرفت.چشمانش را باز کرد و به سوي آلما چرخيد و گفت:زياد خوابيدم؟

آلما دستش را در آلما لبخند کمرنگي زد و گفت:حرفي زدي؟

کيان دستپاچه گفت:نه نه...نکيسا کجاس؟

-خسته بود خوابيد.ديگه بايد بيدار بشه.بشين بگم زري يه چيزي بياره بخوري ميرم نکيسا رو بيدار کنم.

کيان روي مبل نشست و آلما به سوي آشپزخانه رفت که کيان پرسيد:عمو و زن عمو کجان؟

موهايش فرو کرد و گفت:3 ساعته.نزديک غروبه...کيان بيرونه.بعد از 2 سال فرشته رو ديده يکم خوب نيست.

نکيسا نيم خيز شد و روي تخت نشست و گفت:معلوم نيست دردش چيه؟ هم ازش متنفره هم يواشکي ميره مي بينش.اون هر روز داره مي بينش 2 سال چيه؟ دورادور مراقبشه

اما از نزديک نديدش.

آلما نفسش را بيرون داد و گفت: کاش حداقل مي ذاشت يکي کمکش کنه.

نکيسا دستش را دور شانه ي آلما حلقه کرد و گفت:درست ميشه خانومي، تو فکرش نرو.

ب*و*سه ايي روي گونه ي آلما گذاشت که آلما دستش را جلوي دهانش گرفت و نکيسا را کنار زد و به سوي دست شويي دويد.نکيسا لحظه ايي متعجب و بعد نگران فورا بلند شد و پشت

در دست شويي ايستاد و گفت:چت شد آلما؟

صداي آرام آلما را شنيد که گفت:خوبم، نگران نباش.

romangram.com | @romangram_com