#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_26
به او نگاه کند رو به تابلو گفت:فرشته شکيبيم.
نشست.سبحان پوزخند تمسخرآميزي روي لب آورد و گفت:خانوم شکيبي انگار جو کلاس براتون مساعد نيست که اينقد خشک معرفي کردين
فرشته فورا گفت:حق با شماست استاد.کلاس پر از ميکروب سرماخوردگي شده کمتر حرف زدم تا يه وقت بيشتر ميکروب تو بدنم نياد.منم سرما بخورم.
همه ي بچه ها ريز خنديدند.سبحان با تمام حرصش خونسرد نگاهش کرد.و با لبخند حرص دراري گفت:خوبه، از دانشجوهاي شيرين خوشم مياد.
جدي شد و تلخ گفت:فقط اينقد شيرين نباشين که دل زدمون کنين خانوم.
فرشته با اخم نگاهش کرد.فاطمه آرام کنار گوشش گفت:بس کن بابا بي خيال!
فرشته سکوت کرد.سبحان سرفه ي خشک ديگري کرد و کتاب را باز کرد و بعد از توضيح مختصري از کل فصول گفت:از اين به بعد ترجيح ميدم هر فصل مطالعه داشته باشين و بياين سرکلاس،
چون تو بين توضيح فصول ازتون سوال مي کنم و احتمالا نيمي از نمره ي ميانترمتونو و نمره عملي همين سوالاي کلاسي تشکيل ميده...از اونجا که جلسه ي اول هستيم فصل
اولو توضيح ميدم سوالي هم در کار نيست اما جلسات بعد خونده و آماده سر کلاس باشين، در ضمن حضور در کلاس براي من خيلي مهمه، مي دونم پيام نوري هستين و آموزش هيچ
سخت گيري در مورد حضور شما سر کلاس نداره اما براي منِ استاد خيلي مهمه پس اگه اين درس و نمره اش براتون مهمه مياين سر کلاس!
يکي از دخترها با اعتراض گفت:استاد، اونايي که مشکل رفت و آمد دارن چي؟
سبحان خونسرد و خشک گفت:گفتم حضور مهمه ديگه اومدنتون ميل خودتونه!
صداي پچ پچ در کلاس بلند شد که فرشته با اخم گفت:استاد انصاف نيست.خيلي از بچه ها از شهرهاي دوري ميان.
سبحان با اخم گفت:شما هم جز اونايي که از يه شهر ديگه مياين؟
فرشته متعجب گفت:نه اما...
قبل از اينکه حرفي بزند سبحان گفت:پس شما دخالتي نکن.
فرشته با حرص و حيرت زده به استاد جوانش نگاه کرد.اين مرد جوان از همين الان شمشير را از رو بسته بود.اخم کرد و رو برگرداند سبحان پيروزمندانه لبخند زد و فصل اول را براي
همه توضيح داد.کلاس که تمام شدهمه بلند شدند که سبحان گفت:
-خانوم شکيبي شما بمون.
همه از کلاس بيرون رفتند.فرشته دست به سينه و منتظر به سبحان نگاه کرد.سبحان به صندلي خشک و ناخوشايندش تکيه داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com