#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_27
-گلاي نرگست در چه حالند خانوم؟
فرشته با خشم گفت:ببينين جناب استاد فقط سر کلاس استاد منين و احترامتون واجب بيرون از کلاس درس براي من همون جوون گستاخ هستين که بدون عذرخواهي از کار
شرمگينش گذاشته و رفته پس لطف کنين و سعي کنين فقط استاد بمونين و زياد پا پچ من نشين چون بد رقم اعصاب ندارم، ممکن حرفي بزنم يهو ديدي به تريش قباي شما برخورد.
سبحان با ل*ذ*ت نگاهش کرد و در دل گفت:ايول يه سرگرمي جديد، يه دختر مغرور و خشن!
فرشته با خشم گفت:حالام با اجازه جناب استاد.
سبحان بلند شد و گفت:کجا؟ من اجازه دادم؟
فرشته پوزخندي زد و گفت:کلاس درسي تموم شد آقا، براي رفتن از يه کلاس خالي احتياجي به اجازه شما ندارم.
-خوبه، زيادي شجاعي؛ آفرين، حرفات و گستاخيت ممکن رو ميانترمت تاثير بزاره مي دوني که عمليتم دست منه.
فرشته شانه ايي بالا انداخت و بي تفاوت گفت:گور باباي اين درس، ترم بعد مي گيرمش، البته اگه افتادم.روز خوش استاد عزيز!
لبخندي زد و از در بيرون رفت.سبحان ابرويي بالا انداخت و گفت:دختره ي ريزه ميزه چه زبوني داره؛ الله اکبر!
فاطمه جلوي در منتظرش ايستاده بود.به او که رسيد گفت:بريم.
فاطمه پرسيد:چيکارت داشت؟
فرشته مختصري از مکالمه شان را گفت.فاطمه گفت:مشکوک مي زنه ها، بگم مرتضي آمارشو در بياره.
-نه بابا باز مي خواي شوورتو غيرتي کني؟ من اعصابشو ندارم.
فاطمه شانه ايي بالا انداخت و گفت:ميل خودته.
فرشته دستش را گرفت و گفت:بيا بريم که ه*و*س دريا کردم.
-بزن بريم که هواي منم هواي توئه!
با هم از دانشگاه بيرون رفتند و از جفره به سوي پاتوق هميشگيشان رفتند.
*******************
دوباره نگاهي به سردر شرکت انداخت.همان بود که فرشته قبلنا گفته بود.از ماشين پياده شد و يکراست به سوي در ورودي رفت.جلوي در موهاي کوتاهش را مرتب کرد و داخل شد.
romangram.com | @romangram_com