#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_20
فرشته آرام گفت:پياده ام کن.
-عصبيم فرشته، نزنه به کله ات که داغونم.
فرشته فرياد کشيد:پياده ام ن!
کيان زير لب گفت:فرشته؟!
فرشته با خشم و عصبانيت بدون آنکه فرصتي براي فکر کردن به کيان دهد در ماشين را باز کرد.از آنجا که در آن شلوغي خيابان سرعت ماشين کم بود، خود را به پايين
پرت کرد.کيان وحشت زده پا روي ترمز گذاشت و از ماشين پياده شد و به سوي فرشته دويد.فرشته بدون آنکه اتفاق خاصي جز چند خراش جزئي ببيند از جا بلند شد
و به سوي که نمي دانست مقصد کجاست دويد.کيان فرياد کشيد:فرشته؟ فرشته، ديوونه داري کجا ميري؟
فرشته بي توجه به او خود را جلوي تاکسي پرت کرد.پيرمرد راننده متعجب نگاهش کرد و گفت:چته دختر؟!
فرشته سوار شد و گفت:آقا برين.دربست!
کيان با خشم فرياد زد:دختره ديوونه داري کجا ميري؟
فرشته بدون آنکه نگاهش کند با استرس گفت:آقا برو.
همين که راننده خواست حرکت کند کيان خود را به او رساند.در ماشين را به شدت باز کرد.بازوي فرشته را گرفت و به زور او را از ماشين پياده کرد و رو به راننده گفت:
-برو آقا، خانوم جايي نمياد.
پيرمرد سري تکان داد و الله اکبري گفت و رفت.فرشته با خشم فرياد کشيد:وحشي، ولم کن!
کيان با چشماني به خون نشسته گفت:وحشي توئي که رم کردي، نشونت ميدم.
صداي مرتضي لبخند را به لبان فرشته و اخم را به پيشاني کيان بخشيد:چي رو نشونش ميدي ها؟!
مرتضي و فاطمه به سوي آنها آمدند. فاطمه سراسيمه خود را به فرشته رساند بي توجه به کيان، فرشته را به سوي خود کشيد و گفت:
-خوبي فرشته؟ ديدم از ماشين پريدي، چيزيت نشد؟
فرشته لبخندي به نگراني بهترين دوستش زد و گفت:خوبم، فقط دستم زخمي شده، اونم زياد مهم نيست!
مرتضي روبروي کيان ايستاد و گفت:حرف حسابت چيه؟ چيکاره ي فرشته ايي ها؟
romangram.com | @romangram_com