#هم_خونه_پارت_87
.فرناز و نرگس هراسان و متعجب یلدا را نگاه میکردند گویی تازه متوجه اوضاع ؼیر طبیعی یلدا میشدند
دکتر فروزش از یلدا خواهش کرد که برود و آبی به صورتش بزند و بعد از رفتن یلدا به فرناز و نرگس که نگران
.شده بودند اجازه داد به دنبالش بروند. آنها راهرو را دویدند و سراسیمه به یلدا پیوستند
!فرناز گفت یلدا چت شده؟
.نرگس نیز گفت یلدا جون تو رو خدا حرؾ بزن
.یلدا در میان هق هق گریه هایش با اصواتی مبهم از آنها خواست به محوطه ی بیرون بروند
.وقتی یلدا روی سکویی سرد نشست فرناز و نرگس چشم به دهان او دوختند و رو به روی او جای گرفتند
نرگس پرسید یلدا شهاب اذیتت میکنه؟
.فرناز گفت ؼلط کرده اذیت کنه. پدرش رو در میارم
نرگس دوباره پرسید دعواتون شده؟ چیزی بهت گفته؟
.فرناز ادامه داد اصلا از اولش اشتباه کردیم. ساسان بیچاره همیشه این رو میگه
یلدا با دست صورتش را پنهان کرد و بعد از لای انگشتها در حالی که فرناز و نرگس را مینگریست در میان
.اشکها لبخند زد و با هیجان خاصی گفت بچه ها شما اشتباه میکنید. من ... من شهاب رو دوست دارم
فرناز و نرگس مبهوت به کلماتی که همراه بخار از دهان یلدا بیرون می آمدند چشم دوخته بودند و ناباورانه
.منتظر حرفهای بعدی یلدا ماندند
یلدا ادامه داد . من عاشق شهابم... و بعد در حالی که دوباره اشکهایش را ه گرفته بودند با بؽض گفت
.نبودش خفه ام میکنه .تک تک سلولهام انگار فریاد میزنن که دوستش داریم. برام مثل اکسیژن شده
یلدا به وضوح میلرزید. نرگس بدون کلامی آؼوشش را باز کرد و یلدا را در آؼوش گرفت و اشک از چشمان
.فرناز جاری شد
آنها که تازه حال یلدا را میفهمیدند و به علت تؽییرات یلدا پی برده بودند کمک کردند تا با یلدا به داخل دانشگاه
برگردند. به بوفه رفتند و چای گرم نوشیدند و تا ظهر یلدا فقط و فقط از شهاب و اتفاقات اخیر حرؾ زد. حالا احساس
بهتری داشت . گویی
.چقدر راحتتر شده بود . کمی سبک شده بود
فرناز گفت یلدا حالا از کی عاشقش شدی؟
.یلدا لبخندی زد و گفت نمیدونم. چطوری شد؟ ولی فکر کنم از همون لحظه که اومد خونه ی حاج رضا تا صحبت کنیم
!اینقدر هول شدی. بدبخت . فرناز دو دستی روی سر یلدا کوبید و گفت خاک بر سرت ! آخه آدم قحط بود
نرگس او را هل داد و گفت ا برو ببینم. چی کارش داری؟ دیگه از شهاب بهتر کیه؟ خداییش به نظر من هم
.خیلی با شخصیت و آقاست
.یلدا با حالتی که میخواست حرص فرناز را در بیاورد ادایی در آورد و گفت مرسی. متشکرم نرگس
.و بعد در حالی که به فرناز اشاره میکرد ادامه داد این دیوونه ست . هیچی سرش نمیشه
فرناز گفت ؼلط کردین. اصلا مگه قرار نبود دیگه عاشق کسی نشی؟
!یلدا حالتی تهدید آمیز به خود گرفت و گفت حالا نری و بذاری کؾ دست ساسان و مامان و بابات
.فرناز گفت نه بابا مگه دیوونه ام
.حالا دیگر نوبت شوخی و خنده های بی دلیل رسیده بود. یلدا فکر میکرد چقدر خوبه که نرگس و فرناز را دارم
romangram.com | @romangram_com