#هم_خونه_پارت_86
.به هم ریخت و او را از دریای افکارش بیرون کشید
.فرناز گفت یلدا کجایی؟ یا خودش میاد یا نامه اش
یلدا که هنوز به آنها در مورد سفر شهاب و از رفتن خودش به منزل حاج رضا حرفی نزده بود ترجیح داد در اینمورد
همچنان
سکوت کند. بیحوصله نگاهی به او انداخت و گفت چی میگی؟
.نسیم عکسهاش رو آورده . پاشو دیگه
.آلبومش رو بگیر بیار اینجا. من حوصله ندارم بیام اونجا
.چه عجب برای دیدن عکس سر و دست نمیشکنی؟ ولش کن زنگ دیگه ازش میگیرم
چرا نرگس نیومده؟
.تا دکتر خلیلی رو پیدا کنه و باهاش حرؾ بزنه طول میکشه. مخصوصا اگه موضوع تحقیق نیمه کاره هم باشه
.مگه حالا دکتر خلیلی راضی میشه نمره ی کامل بده
نرگس وارد کلاس شد.(ؼرؼر کنان و عصبانی از دکتر خلیلی و سختگیری هایش)اماخیلی زود متوجه کسالت یلدا
شد و پرسید چی شده . یلدا تو مریضی؟
آلبوم هنوز دست بچه ها بود و به اینطرؾ و آنطرؾ کشیده میشد. دکتر فروزش بالای سر یلدا که روی صندلی
اولین ردیؾ نشسته بود ایستاد و گفت کافیه. خانمها اون آخر چه خبره؟
.فعلا عکسهای خانوادگی را جمع کنید. آقایان کلاسه... جلسه آخره و مطالب نگفته بسیار...خانم یاری بخوان
.یلدا که حوصله روخوانی نداشت نگاهی به استاد کرد و بی حوصله در جایش ایستاد
.استاد با اشاره ی دست از او خواست بنشیند و بخواند
اکثر استا دها یلدا را میشناختند . او دختر زرنگ و باهوشی بود. به واسطه ی علاقه اش به متون ادبی و
رشته ی تحصیلی اش فعالیت بیشتری از خود نشان میداد فعالیت بیشتری از خود نشان میداد. استعداد
.خاصی در ادای مطالب ادبی داشت و به قول دکتر فروزش آنچنان از دل میخواند که واقعا بر دل مینشست
.برای همین بود که روخوانی مطالب ادبی که لازم بود در کلاس خوانده شود مثل یک وظیفه به دوش یلدا بود
.دکتر فروزش آخرین مطلب را راجع به فروغ فرخزاد گفت و بعد از یلدا خواهش کرد یکی از اشعارش را بلند بخواند
.این شعر شعری بود که یلدا بسیار دوستش داشت. شعری که یک خواننده آن را خیلی زیبا و شاعرانه خوانده بود
.یلدا شبها قبل از خواب سعی میکرد این آهنگ را گوش کند. حتی خود شهاب هم به این آهنگ علاقمند شده بود
.نگاه کن که ؼم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایه ی سیاه سر کشم اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن تمام هستی ام خراب میشود73
شراره ای مرا به کام میکشد
به اوج میبرد مرا به دام میکشد
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود
.یلدا به زحمت میخواند. بؽض وحشتناکی در گلویش پیچیده بود . بؽضی که از اعماق قلبش برمیخاست
.عاقبت تاب نیاورد و به کلمه ی شهاب که رسید بؽضش ترکید و به هق هق افتاد
romangram.com | @romangram_com