#هم_خونه_پارت_88
.داشتم دق میکردم
.بعد از دقایقی سر و کله ی سهیل پیدا شد و گفت سلام...سلام خانم یاری
سلام مگه کلاس تموم شد؟
میخواین براتون کپی بگیرم؟ .بله تموم شد. هر چی استاد گفت من یادداشت کردم
.دستتون درد نکنه . متشکر میشم
.فرناز زیر لب ؼرؼر کرد و گفت خدا بده شانس
.برم ازش معذرت خواهی کنم. کلاس رو خراب کردم .یلدا گفت بچه ها من میرم استاد رو ببینم . خیلی بد شد74
نرگس شما با آقای محمدی میرید انتشارات تا جزوه ها رو کپی بگیرید؟
.باشه تو برو
.یلدا بسرعت از آنها دور شد و نگاه سهیل حسرت آلود با یلدا رفت
.دکتر فروزش هنوز داخل راهرو بود . چند نفر از دانشجوها دورش را گرفته بودند
وقتی یلدا را دید از دور اشاره کرد تا منتظر بماند و بعد از دقایقی لبخند زنان بسوی یلدا آمد و گفت بهتری؟
.یلدا با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت بله استاد.. ببخشید که کلاس رو به هم ریختم
دکتر فروزش لبخندی زد و گفت اشکالی نداره دختر. به ما نمیگویی چه بر تو گذشت؟
.یلدا با خجالت خندید و چیزی نگفت؟
دکتر فروزش گفت چه جرم رفت که به ما سخن نمیگویی؟ جنایت از صرؾ ماست یا تو بد خویی.؟
و ادامه داد شاید هم ما محرم راز نیستیم؟ تو را رازیست اندر دل به خون دیده پرورده و لیکن با که گویی راز؟
چون محرم نمیبینی؟
چون از گفتن .یلدا گفت اختیار دارید استاد ! شما محرم همه ی بچه هایید اما من جسارت دروغ گفتن ندارم
.حقیقت خجالت میکشم
.چون نگاهت زلال شده و نگاه صدای دلت را به گوش میرساند .دکتر خندید و گفت دروغ هم بگویی بیفایده است
و صدای دل تو صدای اکسیر خالص است و همه ی اینها یعنی این که تو دچار شده ای و به قول استاد بزرگ
عاشق باش. عاشق بمان!سهراب دچار یعنی عاشق! اما گر مرد رهی میان خون باید رفت!یادت باشد دخترم
.عاشق بمیر... و عشق و تنها عشق انسان را انسان میکند
...گویی یلدا در میان کلام شیرین استادش محو شده بود. دلش میخواست ساعتها بنشیند و او بگوید و بگوید
دکتر فروزش در حالی که یلدا را ترک میکرد آخرین شعرش را زمزمه کنان خواند و رفت و یلدا کلمات آخر را دیگر
:نشنید
بیا که در ؼم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این ؼم چه ناخوشم بی تو یلدا شبها تا دیر وقت درس میخواند و روزها امتحان میداد. روزهای طاقت فرسا
.و بی رحمانه ای بر او میگذشت
حاج رضا و بقیه نگرانش بودند اما برای یلدا جالب بود که حاج رضا هیچ چیزی از او نمیپرسید. گویی به درد
.عمیق او پی برده بود و نمیخواست بیشتر مایه ی آزارش باشد
بیخوابی های شبهای امتحان یلدا را رنجور ساخته بود. گاه فکر میکرد واقعا بیمار است. اما چیزی که او را بیمار
romangram.com | @romangram_com