#هم_خونه_پارت_56

پرسید : ا... یلدا این شهاب نیست؟ فرناز هم بهت زده گفت: ا... شهابه یلدا. شهاب كابشن و شلوار جین به تن داشت و با
دیدن یلدا عینك آفتا بي اش را از روي صورت برداشت و منتظر ایستاد. یلدا توان حركت نداشت اما بسیار سعي داشت
جلوي بچه ها و دوستانش رفتار معقولي نشان دهد لرزش بدنش را نمي توانست مهار كند دست هایش مثل گلوله برؾ یخ
.كرده بودند
)فرناز گفت: یلدا جون شوهرت اومد دنبالت ( وریز ریز خندید
یلدا از این شوخي دلش ریخت و چه قدر خوشش آمد در حالي كه با پاهایي لرزان پیش مي آمد رو به دوستانش گفت: بچه
.ها فكر كنم كامبیز جریان صبح را برایش تعریؾ كرده
حالا نه اینكه خیلي براش مهمه.؟ صدایي از پشت یلدا ر فراخواند كه مي گفت: خانم یاري یلدا خانم... یلدا ایستاد و نگاهي
به سهیل كرد سهیل دوان دوان آمد. فرناز زیر لب گفت: بابا این دیگه كیه؟
سهیل لبخند زنان نزدیك آمد و گفت: استاد قبول كرد. فرناز خندید و گفت: چشمتون روشن . سهیل هم خندید و گفت: واقعا
شهاب شاهد برخورد آنها بود و تمام حواس یلدا پیش او بود.) سهیل ادامه داد : خانم ( ...شانس آوردم خیلي خوشحال شدم
یاري حالا من چي كار كنم؟ یلدا در حالي كه حرك مي كرد و قدم هایش راتند تر بر مي داشت گفت: هیچي فعلا نمي خواد
.كاري انجام بدهید من و نرگس هرچي نوشتیم شما پاكنویس كنید
یلدا سر بلند كرد و چشم در چشم شهاب نگاه كرد و زیر لب گفت: سلام شهاب هم سر تكان داد و گفت: سلام ( هنوز از هم
فاصله داشتند) فرنازو نرگس هم پیش رفتند و با شهاب سلام و احوالپرسي كردند . سهیل هم چنان در كنار یلدا بود او هم با
این كه شهاب را نمي شناخت به تبع از یلدا با شهاب سلام و علیك كرد و ایستاد. یلدا رو به او گفت: آقاي محمدي شنیدید
.من چي گفتم؟ راجع به پاكنویس بله. امیدوارم خط خوبي داشته باشید
شهاب تا خواست لب باز كند دوباره صداي سهیل مانع )فقط همین باشه اصلا یك خطاط پیدامي كنم ( و به شهاب نگاه كرد
.شد كه گفت: یلدا خانم منزل مي رید؟ بله . مي خواین برسونمتون من امروز طرفاي شما كار دارم مسیرم از همون سمته
.یلدا با قاطعیت گفت: مرسي آقاي محمدي لزومي نداره. البته دوستانتون هم مي تونند بیان ها
فرناز و نرگس نگاه معني داري به هم كردند و شهاب كه تا آن لحظه ساكت بود پیش آمد و با جدیت پرسید: مگه شما خونه
ي یلدا خانم رو بلدید؟
سهیل جا خورد و از لحن شهاب كه سرد و خشك سإال كرده بود خودش را جمع و جور كرد و با دقت بیشتر به شهاب
.نگاه كرد و گفت: به جا نمي یارم
شهاب پاسخ داد: اشكال نداره آدم زیاد مهمي نیستم ( زیر لب ؼرید) و ادامه داد: اگه یك لحظه ي دیگه این جا بایستي كاري
.مي كنم كه اجدادت را هم به یاد نیاري47

یلدا كه ترسیده بود خودش را جلو انداخت و گفت: شهاب آقاي محمدي ار هم كلاسي هاي من هستند. ئ بعد رو به سهیل
گفت: آقاي محمدي اگر كاري ندارید لطفا بقیه ي صحبت ها را بذارید براي فردا؟
نرگس هم گفت: آقاي محمدي یك لحظه بیاین. فرناز و نرگس سهیل را كنار كشیدند تا مانع از درگیري احتمالي شوند.
شهاب نیز اخم ها را در هم كشیده بود و هنوز نگاه خیره و عصبي اش با سهیل همراه بود. یلدا گفت: شهاب چي شده؟
.شهاب نگاهش را به یلدا داد و گفت: واقعا توي كلاستونه؟ یلدا لبخندي زد و گفت: آره هم كلاسي هستیم
خانم یاري به پدر سلام برسونید خداحافظ ( ولبخند :سهیل در حالي كه از فرناز و نرگس جدا مي شد با صداي بلند گفت
)زنان به سمت اتومبیلش رفت

romangram.com | @romangram_com