#هم_خونه_پارت_55

!"یلدا با نگراني خاصي گفت: " حتماً حالا مي ره به شهاب مي گه
!"فرناز گفت: " ُخب، بگه
دوست ندارم. آخه پسره رو به رویه خانه شهاب زندگي مي كنه. مي فهمي یعني چي؟! یعني، یعني اگه كامبیز اون رو -
!ببینه مي شناسه. مي ترسم شهاب هم خودش رو در گیر كنه
" ! آخي، حالا تو چرا این همه به شهاب فكر مي كني؟! خب، درگیر بشه " :فرناز گفت
!اصلاً ولش كن . بچه ها میاید بریم دم در ببینیم چه خبره؟ -
" !نرگس گفت : " الآن استاد میاد. در ثاني خودت وقتي رفتي خونه حتماً مي فهمي چه خبره
فكر رفتن به خونه شور خاصي در دل یلدا به پا كردو با خودش گفت: " كاش زودتر كلاس ها تمام مي شد وبه خانه مي -
" .رفتم
.دكتر بهزادي وارد كلاس شد. همگي ایستادند. یلدا هم
یلدا هیجان زده تر از همیشه مشتاق رفتن به خانه بود كتاب ها را با عجله مي بست و داخل كیفش فرو مي داد .... نرگس
نزد او آمد و گفت: یلدا امشب بهت زنگ مي زنم راجع به (هدایت) برام توضیح بدي. راجع به خودش؟ هم راجع به خودش
هم راجع به آثاراش . خب بگو به جاي تو هم تحقیق كنم دیگه. نرگس خندید و گفت: اینطوري كه شرمنده ات میشم ولي
گذشته از شوخي راجع به آثارش خیلي مشكل دارم. باشه امشب حتما تماس بگیر ولي زیاد هم دیر نشه. ساعت 2خوبه؟
آره فرناز هم گفت : بي شعورها به من هم كمك كنید فقط به فكر خودتونید . یلدا و نرگس با نگاهي حق به جانب رو به
فرناز گفتند: در مورد نیما؟ فرناز گفت: مگه نیما خیلي آسونه؟ یلدا گفت: چي بگم؟ هر چي هست از هدایت آسون تره.
فرناز گفت: نه خیر منم خیلي مشكل دارم. یلدا گفت: واي خب تو هم زنگ بزن(قیافه اي گرفت و زیر چشمي فرناز را
یلدا خندید و گفت: خب زنگ نزن . نگاه كرد) فرناز گفت واقعا كه یلدا چقدر بي جنبه اي
مجنونت اومد) سهیل گفت: سلام خانمها و رو به یلدا ( در همین لحظه سهیل به میز آنها نزدیك شد و فرناز زیر لب گفت
ادامه داد : خانم یاري شما و خانم تبریزیان (نرگس) تحقیقتون یكیه؟ بله . مي شه منم با گروه شما باشم ؟ براي چي؟ گروه
ما كه هنوز كار فوق العاده اي نكرده در ثاني اگر نفر سومي هم قرار بود توي گروه باشه حتما فرناز مي اومد. آره اما
.فرناز خانم خودشون نیما را انتخاب كرده اند حمید رحماني هم نیما را انتخاب كرده كه مي تونند یك گروه بشن
فرناز گفت
ا رحماني مگه توي گروه نثر نبود؟ سهیل جواب داد : نه مي گه راجع به نظم بیشتر مي تونه مطلب جمع آوري كنم. :
.فرناز در حالي كه كیفش را بر مي داشت گفت: بچه ها من یه سري میرم پیش آقاي رحماني الان مي یام
سهیل گفت: پس مي تونم با شما كار كنم؟ یلدا جواب داد : خوب بدون مشورت با استاد كه نمي شه . سهیل گفت: پس اگه
كمي صبر كنید من الان مي رم پیش استاد و بر مي گردم ( و بدون درنگ از كلاس خارج شد) فرناز هم به بچه ها ملحق46

یلدا گفت: .شد و گفت: چي شد از سرتون وا كردینش؟ نرگس گفت : نه خیر وبالمون شد فرناز گفت: چه پررو و زرنگه
ناراحت نباشید فكرش رو كردم. نرگس پرسید: چي كار كنیم؟
یلدا جواب داد: همه ي پاكنویس ها را مي دیم بهش فكر كنم خطش هم خوبه( سه تایي خندیدند) یلدا ادامه داد: بچه ها ترو
. خدا بجنبید الان دوباره پیداش مي شه
همگي از جا برخاستند و صحبت كانان از كلاس بیرون زدند محوطه ي خارج دانشگاه را طي كردند و به در ورودي
نزدیك شدند یلدا همان طور كه مشؽول خنده و صحبت بود نگاهش بهت زده به در ورودي خیره ماند. نرگس با تعجب

romangram.com | @romangram_com