#هم_خونه_پارت_47

یلدا مقنعه اش را كمي عقب كشید و نگاهي به شهاب انداخت . شهاب با متانت خاصي در حالي كه سعي مي كرد خونسرد
جلوه كند از كنار یلدا رد شد و روي مبل نزدیك یلدا نشست و شانه ها را بالا انداخت و دست ها را قلاب كرد و سرش را
. بالا گرفت و با حالتي كه به نظر یلدا خیلي زیبا آمد نگاهش كرد و گفت : خب بفرمایید من در خدمتم
یلدا نفس عمیقي كشید و آب دهانش را قورت داد و گفت : راستش نمي دونم چه جوري بگم اما بالاخره باید بگم...و (لبخند
قشنگي زد لبخندي كه او را بیشتر مثل دختر بچه ها نشان مي داد) نگاه سریعي به شهاب انداخت و زود آن را دزدید و به
دست هایش خیره شد و ادامه داد: ببین من الان دو هفته است كه من اینجام این رو مي دونم كه من در حقیقت یك جورایي
..!مزاحم توام و براي همینه كه تو از خونه و زندگیت فراري شدي
شهاب قلاب دست ها را از هم باز كرد و مبل تكیه زد ومیان كلام یلدا گفت: هیچ چیز نمي تونه من رو از خونه ام فراري
..بده من همیشه همینطوري زندگي كرده ام بیشتر وقتم را بیرون مي گذرونم چون كارم طول مي كشه در ثاني براي من
این بار یلدا پیش دستي كرد . پرید میان كلام او و گفت: مي دونم مي دونم براي تو بودن و نبودن من فرقي نمي كنه این
... رو صد دفعه گفتي لطفا بذار حرفم رو بزنم
باشه تسلیم :شهاب كه واقعا متحیر شده بود ساكت شد و دست ها را بالا برد و گفت
ببین مي دونم كه دوست نداري من رو ببیني اما موضوع من وتو نیستیم یعني یلدا و شهاب را فراموش كن مهم این كه من
تو دو تا آدمیم و قراره این جا به مدت شش ماه با هم زندگي كنیم الان دوهفته است كه زندگي هردوي ما دچار تؽییراتي
شده كه خب براي هر دومون یه جورایي سخته البته من نمي خوام به جاي تو نظر بدم از خودم مي گم من توي این مدت38

حتي زندگي معمولي خودم را نداشته ام من دوست دارم جایي كه زندگي مي كنم را به سلیقه ي خودم كاراشو رو به راه كنم
عادت به شلوؼي و هرج و مرج و باري به هر جهت ندارم مي دونم حتما الان مي خواي بگي قرار نیست تا آخر عمرم
رو این جا باشم درسته اما شش ماه هم خودش یك قسمتي از عمر ماست كه طولاني هم هست من این طوري نمي تونم
افكارم متمركز درس خواندن بكنم توي این شلوؼي دوست ندارم زندگي كنم تو از وقتي گفتي به كارهاي هم هیچ كاري
نداشته باشیم من نتیجه گرفتم كه توي خونه و زندگیت هم هیچ دخالتي نكنم اما حالا میبینم نمي تونم شش ماه یعني نصؾ
و سپس ساكت .یكسال ... واقعا فكر مي كنم در توانم نباشه كه بقیه ي این شش ماه را مثل این دو هفته كه گذشت بگذرونیم
.شد و چشم به شهاب دوخت
خب كه چي؟ منظورت چیه؟ :شهاب كه هنوزمنظ.ر یلدا را متوجه نشد بود لب ها را ورچید و گفت
یلدا احساس مي كرد دهانش خشك شده است و دیگر قادر به حرؾ زدن نیست اما سعي كرد خود را نبازد وادامه داد:
راستش من دوست دارم این جا را كمي عوض كنم و جور دیگه اي این خونه رو درست كنم دوست دارم نظم بیشتري
داشته باشه دلم مي خواد اگر قراره توي این خونه رو درست كنم دوست دارم نظم بیشتري داشته باشه دلم مي خواد اگر
قراره توي این خونه زندگي كنیم مثل دو تا آدم زندگي كنیم مجبور نباشیم... مجبور نباشیم از هم فرار كنیم توكار خودت
رو مي كني و من هم مار خودم رو اما در بعضبي موارد مي تونیم به هم كمك كنیم مثلا تو مي توني چیزهایي رو كه توي
خونه لازمه تهیه كني و من هم به اوضاع داخلي خونه برسم مي تونم آشپزي كنم این طوري مجبور نیستیم شش ماه
)ساندویچ بخوریم.( اشاره كر به كاؼذ ساندویچي كه روي زمین افتاده بود
شهاب پوزخندي زد و گفت: ولي من شكایتي ندارم چون خیلي وقته كه به این طور زندگي عادت كرده ام و اما در مورد
خرید هرچي لازم داري یادداشت كن و شب ها بذار روي میزم منم برات تهیه مي كنم ولي بقیه اش كاري ندارم تو هم اگه
سختته مشكل خودته شرایطي رو كه مي گي در اصل خودت قبلا پذیرفته اي بنابراین نباید شكایتي داشته باشي در ثاني اگر

romangram.com | @romangram_com