#هم_خونه_پارت_46
بود تا كاري را انجام بدهد گویي مي خواست دیگر درست زندگي كند درست رفتار كند و در برابر شهاب بایستد و حرؾ
هایش را بزند باید به آن اوضاع خاتمه مي داد . تلفن زنگ زد گوشي را برداشت. الو. الو سلام . بفرمائیدو شهاب خونه
اس؟ نه نیست شما؟ اگه اومد بگو با میترا تماس بگیر. چرا شما با موبایلش تماس نمي گیرین ؟ اولا دستگاهش خاموشه در
)ثاني من هر وقت دلم بخواد با خونه اش تماس مي گیرم و به جناب عالي هم ربطي نداره.(گوشي را گذاشت
یلداكه گوشي به دست و حیران مانده بود با خودش گفت: بدبخت تو نمي توني جواب این لعنتي رو بدي و مي گذاري
هرچي دلش مي خواد بگه اون وقت چه طوري مي خواي جلوي شهاب وایسي و حرفي بزني؟
با گذاشتن گوشي مصمم تر شد و مي خواست تكلیفش را بداند از این قایم باشك بازي به تنگ آمده بود براي همین با خودش
گفت: اینقدر اینجا مي شینم تا بیادش واسه ي چي فرار كنم؟ اگه اون نامزد داره چرا من زندگي خودم را نداشته باشم ؟ مگه
اون با سهیل چه فرقي میكنه؟
لحظه اي ساكت شد و به این اندیشید كه آیا او واقعا براي یلدا فرقي با سهیل مي كند؟ نمي دانست مي تواند با خودش صادق
با خیر ؟ ولي باز ادامه داد : بره گم شه معلومه كه فرق نمي كنه . من همش دارم از اون فرار مي كنم امشب دیگه باید
ببنمش. وناگهان دوباره از تصمیم جدیدش دلش ریخت. باز در دلش اضطراب سایه افكند چه طور مي توانست رو در روي
شهاب بایستد و حرؾ بزند؟ چه طور از او بخواهد به حرفهایش گوش دهد؟اگر مثل همیشه بد رفتار كند و او را تحقیر
كندچه؟ و دوباره به خودش دلداري داد و گفت: اصال به جهنم مي خواد چي بگه؟ اصلا من مي خوام چي بگم كه اون بد
رفتار كنه؟37
ساعت 23/6بود و هوا رو به تاریكي مي رفت یلدا همان طور در فكر روي مبل نشسته بود حتي مانتو ومقنعه اش را
عوض نكرده بود تمرین مي كرد كه اگر شهاب اومد چه طوري شروع به صحبت بكنه بلند گفت: مي گم آقا شهاب باهاتون
.كار دارم آقا شهاب! ولش كن بابا اون چرا من رو تو صدا میكنه منم بهش آقا نمي گم حالا فكر مي كنه كي هست
صداي پاي كسي از توي پله ها مي آمد پشت در صدا قطع شد و صداي كلید آمد یلدا نزدیك بود قالب تهي كند فكر نمي كرد
شهاب به آن زودي پیدایش شود. خواست فرار كند اما گویي كسي گفت: مگه دنبال فرصت نبودي ؟ مگه نمي خواستي
...تكلیؾ خودت را روشن كني؟
كلید توي قفل چرخید و در باز شد شهاب كه مشخص بود فكر نمي كرد یلدا در خانه باشد سرش پایین بود شلوار مشكي با
.یك پیراهن آلبالویي تیره كه دكمه هایش سفید رنگ بود پوشیده بود صورتش خسته بود و پوستش تیره به نظر مي رسید
یلدا از طرز لباس پوشیدن شهاب خوشش مي آمد و به نظرش شهاب تیپ مردانه ي قشنگي داشت كه توجه را خود جلب
.مي كرد دوباره بوي ادوكلن شهاب در خانه پیچید و یلدا را مست كرد
شهاب سرش را بلند كردتا دسته كلیدش را روي میز پرت كند كه یلدا سلام بلندي داد و شهاب ؼافلگیر شد چشم هایش
.درشت شدند و همراه با تكان دادن سر جواب سلام یلدا را داد گویي از نشستن یلدا در سالن بسیار متعجب بود
یلدا كه از ؼافلگیر كردن شهاب لذت برده بود انگار نیروي تازه اي در و جودش مي دید براي همین مصمم تر از قبل
.منتظر فرصت نشست شهاب با احتیاط از كنار یلدا گذشت انگار مي دانست یلدا با او كار دارد
عاقبت یلدا جملاتي را كه یك ساعت بود هزاران بار با خود گفته بود بلند بلند به زبان اورد: ببخشید مي شه هروقت برات
.مقدور بود بیاي ینشیني من باهات حرفهایي دارم
یلدا احساس مي كرد صدایش مي لرزد حتي یك لحظه گلویش گرفت و صدایش خش دار شد چه قدر از دست خودش
.حرص مي خورد شهاب كه معلوم بود حیرتش دو چندان شد است لحظه اي مردد ایستاد و یلدا را نگریست
romangram.com | @romangram_com