#هم_خونه_پارت_3

.هم به حالت قهر از او جدا شده و خانه را ترك كرده بود
حاج رضا مردي متمولي بود وتمام تجار سرشناس بازار فرش فروش ها او را به خوبي مي شناختند و برایش احترام قائل
بودند اما چیزي كه یادآوري آن همیشه براي او شرمندگي رنج و ناراحتي به همراه داشت یادوخاطره ي یك اشتباه یك
هوس و یا هر چیز دیگري كه بشود نامش را گذاشت بود او همسر خوبي داشت كه عاشقانه با شوهرش زندگي كرده بود و
جواني اش را به 1اي او و بچه ها ریخته بود حاصل ازدواج آنها دو دختر و یك پسر بود همسر حاج رضا (گلنار ) یك
خانم به تمام معنا بود و با سلیقه كدبانو مهربان و مادري فداكار با وجود قلب بیمارش ذره اي از تلاشش را براي چرخاندن
زندگي كم نمي كرد اما دست روزگار بود یا ..! حاج رضا دل به زن جواني كه گه گاه به عنوان مشتري به سراؼش مي
!آمد سپرده بود و این براي او یك رسوایي بزرگ به شمار مي آمد و براي گلنار خیانتي ؼیر قابل جبران
وقتي گلنار با خبر شد كه حاج رضا با زن جواني صیؽه خوانده اند تاب نیاورد دردي در سینه اش پیچید و در بستر افتاد و
تا لحضه هاي آخر با چشمان پر از سإالش حاج رضا را براي تمام عمر شرمنده كرد و از آن پس تنها خاطره اي تلخ
.براي بچه ها و شرمندگي و عذاب وجدان براي حاج رضا برجاي گذاشت4

بچه هاي حاج رضا همه تحصیل كرده بودند و موقعیت اجتماعي خوبي داشتند اما هرگز نتوانستد پدرشان را به خاطر
.اشتباهش ببخشند و همیشه در وجودشان نسبت به او آزردگي خاطر داشتند
شراره و شهرزاد دو دختر حاج رضا براي ادامه تحصیل به خارج از كشور سفر كرده و نزد تنها عمه شان به زندگي
ادامه دادند و همان جا نیز ازدواج كردند و ماندگار شدند و هر از گاهي براي دیدار تازه كردن سري به پدر مي زدند و با
اصرار از او مي خواستند تا املاكش را بفروشد و با تنها برادرشان به آنها ملحق شود اما حاج رضا زیر بار نمي رفت و
حتي حاضر نبود به این موضوع فكر كند او دلش نمي خواست با رفتن به خارج تنها پسرش را نیز از دست بدهد و تنهاتر
.از همیشه بماند
شهاب حالا 32ساله بود او كه بیشتر از دو خواهرش دل بسته ي مادر بود به همان نسبت نیز بیش از آن دو كینه پدر را
در دل پروانده بود از آنجایي كه بسیار خود سر كله شق و مؽرور بود مدام درصدد انجام كاري بود تا بتواند زودتر از
خانه ي پدر و مدیرت او خلاص شود و به تهایي زندگي كند حاج رضا برخلاؾ شهاب دلبستگي خاصي نسبت به او داشت
براي همین همیشه او را حتي از فكركردن به خارج منع مي كرد اما نسازگاري هاي شهاب بحث و جدل هایش تمام نشدني
بود و سر هر چیزي بهانه اي مي تراشید و داد وبیداد به راه مي انداخت و چندین روز با حاج رضا سر سنگین مي شد
حاج رضا خیلي سعي كرد تا رابطه ي بهتري با پسرش ایجاد كند اما هر چه مي گذشت شهاب نافرمان تر جسورتر و
نسبت به پدر گستاخ تر مي شد و وقتي سال آخر دبیرستان را مي گذراند چندین بار به خاطر قهر از پدر خانه را ترك
كرده و شب را با رفقایش به سر برده بود به دلیل این رفتارها بود كه حاج رضا براي حفظ فرزندش به جایي رسید كه
پیوسته در برابرش كوتاه بیاید و با او مدارا كند تا شاید بتوان این جوان سراپا آتش كینه را به هر قیمتي كه بود پیش خود
حفظ كند.شهاب بیش از دخترها شبیه مادرش بود چشم هاي بادامي درشت و سیاهش با ابروهاي تقریبا پهن پیشاني بلند با
بیني خوش فرم موهاي صاؾ مشكي و پرپشت درست نثل موها و اعضاء صورت گلنار بود اما در ابعاد مردانه اش حس
مسإولیت پذیري واعتماد به نفس شهاب چیزهایي بودند كه حاج رضا همیشه در دل به آنها افتخار مي كرد او قلب مهرباني
داشت و شاید اگر از پدرش كینه اي به دل نمي گرفت رفیق و همدم خوبي براي او مي شد حاج رضا گاهي به او حق مي
داد كه آن طور رفتار كند زیرا در اعماق نگاه او سرزنش تلخ و ملامت بار نگاه گلنار را در لحظه هاي آخر حس مي گرد
و دلش به شدت مي شكست هر چند كه بعد از گلنار هرگز به رابطه اش با معشوق ادامه نداد اما با این حال باري از

romangram.com | @romangram_com