#هلاک_و_هستی_پارت_70
پونه خنده بلندی کرد و گفت:«خودش رو نه،اما عکسش رو دیدم!بد نیست،اما تحصیل کرده س و تخصص بی هوشی داره و توی یکی از شهر های فرانسه کار می کنه.چند بار هم خواهرش اسم این شهر رو گفت،اما باز یادم رفت.نمی دونم چیه!»
گیتی نگاه تردید آمیزی به او انداخت و گفت:«پونه جون،تو رو به خدا این دفعه دیگه حواست رو جمع کن.از اول تمام حرفها و شرط و شروطهارو باهاش در میون بزار تا خدایی نکرده ـــ»
پونه با عصبانیت حرف او را قطع کرد و گفت:«تا خدایی نکرده چی؟پشیمون بشه؟جهنم!من که نمی تونم به هرکسی که اومد در خونمون جواب مثبت بدم.بعدش هم گیتی، تو طوری حرف میزنی که انگار دفعه ی دهم بیستمه که من خواستگارها رو فراری دادم و بی شوهر موندم!»
گیتی با ناراحتی سری تکان داد و گفت:«نه اصلاً اینطور نیست!تو چرا همه چیز رو بد تعبیر می کنی.منظورم این بود که مثل دفعه ی قبل نشه که اول از طرف خوشت بیاد و بعد ازش هزار ایراد بگیری!»
romangram.com | @romangram_com