#هلاک_و_هستی_پارت_69


وقتی نزد گیتی رفت و سلام و احوال پرسی کرد ، مثل همیشه به طرف اتاق آرش رفت و او را در آغوش گرفت و بوسید و ضمن اینکه او را بغل گرفته بود ، رو به گیتی کرد و گفت:«گیتی خانوم،به زودی به عروسی بزرگ و مجلل دعوت میشی!»



گیتی صورتش از شادی شکفت و گفت:«به به!چه خبر خوبی! چه موقع انشاءا...؟»



پونه با آب و تاب تعریف کرد که یکی از همکاران اداره که سالهاست او را می شناسد،برادری دارد که به تازگی از فرانسـه آمده و قصد ازدواج دارد.این خانوم به پونه پیشنهاد کرده که برادرش را ببیند و در صورت توافق ، قرار عقد و ازدواج را بگذارند.



گیتی پرسید:«یعنی هنوز ندیدیش؟»


romangram.com | @romangram_com