#هلاک_و_هستی_پارت_68

منظر سری تکان داد و گفت:«باشه هر جور دوست داری!اما گیتی جون،باید بدونی که خونه نشستن و بچه داری کردن زن رو از زندگی اجتماعی ش عقب می ندازه.ببین من تو زندگی چیزی کم نداشتم و ندارم،پدرت مثل پروانه دورم می گرده.اما خب ، حالا که فکر میکنم ، می بینم اشتباه کردم تمام عمرم تو خونه خوردم و خوابیدم، بچه زاییدم و بزرگ کردم.وقتی خودمو با زنهای دیگه که هر کدوم دارای کار و شغلی بودن مقایسه می کنم، احساس بدی بهم دست میده.راستش، نمی دونم چه طوری برات توضیح بدم!خودت باید بفهمی که من خیر و صلاح تو رو می خوام!»



گیتی برای کوتاه کردن حرفهای مادرش سری تکان داد و گفت:«باشه،مامان!راجع بهش فکر میکنم!»



اما منظر می دانست که دخترش برای خاموش کردن او قولی سرسری داده و همچنان روی حرف خودش ایستاده است.



یک روز عصر که پونه با عجله خودش را به خانه گیتی می رساند،بین راه متوجه شد که روزبه با عجله سوار ماشین شد و به راه افتاد.تعجب کرد،چون مسیری که می پیمود نه محل کار روزبه بود و نه چندان به خانه ی آنها نزدیک بود.با خودش فکر کرد به طور حتم دوستی ، آشنایی آنجا دارد و یا برای خرید چیزی به خصوص به آن محل آمده است.از آنجا که عجله اشت خود را به گیتی برساند و موضوع خواستگار جدیدش را به او بگوید، هنگامی که به خانه رسید، به کلی موضوع دیدن روزبه را فراموش کرد.



romangram.com | @romangram_com